نقد و معرفی بازی جدید دارک Immortal Unchained
بازی Immortal Unchained سعی میکند شبیه به سری دارک سولز باشد، اما در عمل بسیار ضعیفتر از آن است که حتی با این سری قابل مقایسه باشد. با بررسی این بازی همراه زومجی باشید.
معمولا هر موقع که بعضی از بازیها اسم و رسمی برای خود پیدا میکنند و طرفداران و جامعهای مخصوص برای خود بهوجود میآورند، استودیوهای تازهکاری هم پیدا میشوند که بدشان نمیآید با دنبال کردن فرمولهای اصلی چنین آثاری، دل این طرفداران را به دست بیاورند. حالا که دو سال از انتشار آخرین نسخه Dark Souls گذشته است و فعلا هم خبری از نسخه چهارم این سری نیست، چه چیزی بهتر از آنکه طرفداران این دسته از آثار، سراغ بازیهایی بروند که از این مجموعه و ویژگیهای اصلیاش الهام گرفتهاند و خب در این بین یکی از بازیهایی که پیش از انتشارش شعارهای زیادی درباره زنده کردن حال و هوای دارک سولز در فضایی متفاوت و مدرن داده بود، بازی Immortal Unchained از سوی استودیو سوئدی تودمن است که تا حدودی موفق به انجام وعدههایش شده است، اما نه با الهام گرفتن از سهگانه میازاکی، بلکه با کپیبرداری نقطه به نقطه از آن که اگر به بینقصترین شکل ممکن هم انجام میگرفت، تازه تبدیل به اثری در حد سری دارک سولز میشد و وقتی به همین درجه هم نرسد، یعنی با نویسندهای روبرو هستیم که هنگام نوشتن از روی دستخط دیگری هم دستانش میلرزد و حتی از خلق یک کپی خوب هم باز میماند. بازی Immortal Unchained شاید در تصاویرش شباهتی به سری دارک سولز نداشته باشد، اما اگر تجربه آن را آغاز کنید، ردپای اکثر مکانیزمهای بازیهای میازاکی را در آن پیدا خواهید کرد که به شکل ناشیانهای در بازی پیادهسازی شدهاند.
بازی با داستان سادهای شروع میشود و شما را در نقش جنگجویی قرار میدهد که پس از سالها از بند زنجیر و اسارت آزاد میشود تا جهان سهگانه را از هجوم نیروهای متخاصم نجات دهد. شروع داستان و اوایل بازی، با اطلاعات بسیار کمی که در اختیارتان قرار میدهد، چندان دلچسب و هیجانانگیز نیست. به ویژه از آنجا که نقشهای در اختیار ندارید و باید خودتان جهانهای مختلف بازی را بگردید و باسفایتها را نابود کنید، شخصیت پردازی ضعیف قهرمان بازی و اطلاعاتی که به صورت قطره چکانی و در قالب متنهایی کوتاه در جریان بازی ارائه میشوند، اصلا نمیتوانند بازیکن را وارد فضای بازی کنند و به ماجراجوییهای سختش معنایی درست و حسابی بدهند. با این حال، نیمه دوم بازی با پرده جدیدی از اطلاعات که به روی گیمر میگشاید، کمی روند کار را جذابتر میکند و حداقل به شما میفهماند که به دنبال چه چیزی هستید و پس از بهدست آوردنش قرار است چه هدفی را محقق کنید.
نحوه روایت داستان نیز یکی دیگر از نقاط ضعفی است که بازی با آن دست و پنجه نرم میکند و باعث میشود پایانبندیاش نتواند به اندازه کافی جذاب باشد، چرا که پیش از این پایانبندی سازندگان نتوانستهاند مقدمهچینی لازم را انجام دهند. کاراکتری که تا لحظه آخر بازی حتی یک کلمه دیالوگ نداشته است و ما اصلا هیچ شناختی از او نداریم، ناگهان در سکانس پایانی بازی حرفهایی میزند که شاید به نظر سازندگان میتواند برای بازیکن جذاب و قابل پذیرش باشد، اما غافل از آنکه این شخصیت از ابتدا تا به انتها حتی لحظهای نمیتواند خودش را در دل ما جا کند. این یکی از همان مواردی است که الهام بیجا از سری دارک سولز کار دست سازندگان داده و عملا باعث شده است تا سرنخهایی که از داستان در اختیار شما قرار میدهند، هیچ تناسبی با روایتش نداشته باشد.
جدا از المانهای داستانی، برخی از ویژگیهای گیمپلی نیز نقش عمدهای در کسلکننده کردن نیمه اول بازی داشتهاند. استودیو Toadman برای ارائه یک گیمپلی سخت دقیقا از مکانیزمهای سهگانه سولز استفاده کرده است که البته پیادهسازی نادرست برخی از آنها باعث شده تا بالانس بازی در برخی از مراحلش به هم بخورد و عملا با یک سختی کاملا غیرمنطقی و دیوانهوار روبرو باشیم. با این حال، همیشه هم اینطور نیست و در بیشتر بخشهای بازی، درجه سختی آن بالا اما منطقی است که باعث میشود از لحظه به لحظه طی کردن موفقیت آمیز مراحل مختلف احساس غرور کنید. سیو کردن بازی، تعویض یا ارتقا سلاحها و اِعمال ارتقاهایی روی کاراکتر اصلی، همگی مواردی هستند که فقط در جایگاههایی به نام آبلسک قرار دارند که دقیقا مشابه Bonfire در سری دارک سولز است. پیش از ورود به بازی شما کلاس کاراکتر خود را انتخاب میکنید که بازی کلاسهای زیادی را تدارک دیده است تا هر بازیکنی متناسب با سبک بازی خود، بتواند انتخاب نسبتا دقیقی داشته باشد. عمده تفاوت کلاسها در سلاحهای اولیه و میزان قدرت شما در زمینههای مختلف است که البته همگی به مرور زمان قابل تغییر و ارتقا هستند و این ارتقاها به گونهای پیادهسازی شدهاند که تاثیر ویژهای در بهبود عملکرد شخصیت اصلی دارند و جایپایشان در کنترل کاراکتر و مبارزات کاملا محسوس است. همین موضوع هم باعث میشود تا امتیازهای خود را با استراتژی و تفکر خرج کنید و دقیقا ویژگیهایی را ارتقا دهید که به سبک مبارزه شما کمک میکند. این ارتقاها در موارد مختلفی چون افزایش نوار سلامتی یا انرژی، افزایش میزان صدمات وارده به دشمنان یا کاهش آسیبهای وارد شده به شما و بسیاری از موارد دیگر خودشان را نشان میدهند که باعث میشود از این منظر با یک نقشآفرینی دقیق و گسترده روبرو باشیم.
یکی از خوبیهای قابل تحسین Immortal Unchained تنوع بالای بازی در بسیاری از بخشهای مهمش است که دو مورد از آنها مربوط به سلاحها و دشمنان بازی است. به همان اندازه که رفته رفته دشمنان بازی متفاوتتر میشوند و با روشهای مختلفی دمار از روزگارتان درمیآورند، سلاحهای جدیدی نیز در اختیار شما قرار میگیرند یا امکان ارتقای اسلحه برایتان فراهم میشود تا میزان آسیبهای شما هم بیشتر شود. هر کلاس از اسلحهای که از یک بازی شوتر اول شخص میتوان انتظار داشت، در ایمورتال آنچیند فراهم شده است تا کمبودی در حین درگیریها حس نشود. خوشبختانه سازندگان در گستردگی دشمنان به قدری زمان صرف کردهاند که میتوان گفت هر نوع کلاسی که در ابتدای بازی برای شما قابل دسترس است، خود نمایشی از دشمنان متنوعی است که در طول بازی به مرور روبروی شما قرار میگیرند. جدا از این، هشت باسفایت اصلی بازی نیز جزو جذابیتهای بزرگ آن هستند که رویارویی و شکست دادن هرکدامشان لذت غیرقابل وصفی دارد، اما در برخی موارد، امکاناتی که این باسها در اختیار دارند باعث میشود تا درجه سختی به شکلی نامتعادل و بیرحمانه بالا برود و عملا بعد از دهها بار تکرار، در نهایت موفق به از میان برداشتن این موجودات بیرحم شوید.
با وجود گستردگی و انتخابهای متعدد در زمینه سلاحها، مبارزات بازی خالی از ایراد نیست. به طور کلی رویارویی با دشمنان با تفنگ بسیار راحتتر از درگیری با شمشیر یا سلاحهای سرد است. هر چند که سیستم نشانهگیری بازی مشکلاتی دارد و گاهی اوقات با وجود نشانه گیری صحیح، تیر به دشمن اصابت نمیکند، اما متاسفانه مبارزات با شمشیر به قدری ساده و ابتدایی ساخته شدهاند که باعث میشوند به همین سیستم نشانهگیری ناقص نیز راضی باشیم و تاجایی که امکان دارد سراغ نبردهای نزدیک نرویم. استفاده از شمشیرها فقط به یک روش و با یک انیمیشن صورت میگیرد که جدا از یکنواختیاش اجازه کنترل و تسلط روی مبارزات نزدیک را از شما میگیرد. با این حال، با توجه به اینکه پیدا کردن گلوله یکی از معضلات بازی است، گاهی اوقات مجبور به استفاده از سلاحهای سرد خود هستید که باعث میشود لحظات عذابآوری در انتظارتان باشد. در کنار این، هوش مصنوعی دشمنان نیز عملکرد کاملا متوسطی را از خود نشان میدهد. با اینکه هیچگاه نمیتوانید دور از چشم آنها و مخفیکارانه مسیر خود را پیش ببرید، اما اگر یک اسلحه اسنایپر در اختیار داشته باشید، گاهی اوقات میتوانید نیروهای دشمن را از دور مورد اصابت گلوله خود قرار دهید و جالب این است که آنها در برابر این گلولهها هیچ واکنش خاصی از خود نشان نمیدهند و یک جا میایستند تا هرچه سریعتر توسط شما کشته شوند. با این حال هوش مصنوعی باسفایتها کم اشکالتر و دقیقتر پیاده شده است که اجازه اشتباه کمتری به آنها میدهد.
با اینکه بازی از لحاظ گرافیکی چندان شباهتی به نسل هشتم ندارد، اما جهانهای آن با تنوعی بالا و کاملا زیبا بهتصویر کشیده شده است. طراحی تو در توی جهانها بهطوری کار شده است که دائما با محیطهای جدیدی روبرو میشوید و اصلا امکان ندارد لحظهای از فضاسازیها و محیطهای متنوع آن خسته شوید یا حس تکراری بودن به شما دست بدهد. در کنار این، صداگذاری مرموز و بعضا رعبآور بازی نیز باعث میشود که قدم زدن در جهان Immortal Unchained همیشه یک حس ترس و تردید جذابی را در وجود بازیکن ایجاد کند که جزو دستاوردهای ارزشمند بازی است. نکته جالب دیگر در مورد گشت و گذار در بخشهای مختلف این جهان است که معمولا آیتمهای خوبی را از این طریق به دست میآورید که باعث میشود جستجوی راههای فرعی، علیرغم تهدیدهایی که به دنبال دارند، ارزشمند باشد و شما را دست خالی بازنگرداند.
با وجود این فضاسازی خوب، گرافیک بازی به جز نورپردازیهای خوبش چیزی در حد اواخر نسل هشتم ندارد و بیشترین ایراد هم به بافتهای بیکیفیت آن وارد است. البته اگر مشکلات در همین حد بود میتوانستیم بهتر با آن کنار بیاییم، اما Immortal Unchained از لحاظ مشکلات فنی و باگهای اعصابخردکن یکی از فاجعههای امسال محسوب میشود. وقتی اثری قصد دارد یک گیمپلی سخت ارائه دهد، حداقل انتظارات این است که زحمات بازیکن به شکلی ناعادلانه به هدر نرود، اما باگهای عجیب این بازی مثل فرو رفتن در زمین و گیر کردن در آن، ممکن است در طول تجربه اثر بارها پیشرفتهای شما را از بین ببرد و مجبورتان کند تا دوباره از آخرین باری که در یک آبلسک حضور داشتهاید، بازی را آغاز کنید. در کنار این، اشکال سیستم نشانهگیری که باعث میشود تیرها گاهی اوقات به دشمنان اصابت نکنند یا فرورفتن نیروهای دشمن در یک دیگر یا در داخل زمین را هم اضافه کنید تا مطمئن شوید که ایمورتال آنچید یکی از زمختترین بازیهای این روزها است که به نظر میرسد سازندگانش اصلا علاقهای به صیقل دادن اثر نهایی خود نداشتهاند.
در نهایت، بازی Immortal Unchained را میتوان اثری قلمداد کرد که هرگز نمیتواند مکانیزمهای منبع الهامش را با دید جدیدی گسترش دهد و فقط میخواهد یک کپی دقیق در جهانی متفاوت باشد، اما در همین مورد هم شکست میخورد چون بسیاری از موارد مهم را پیشپا افتاده تصور میکند. مبارزه در محیطهای متنوع بازی و روبرو شدن با باسفایتهای مختلف که تواناییهای متفاوتی دارند شاید جذاب و سرگرمکننده به نظر برسد، اما در بسیاری از دقایق تجربه بازی مشکلاتش شما را رها نخواهند کرد و همین هم باعث میشود که لذت بردن از بازی چندان کار آسانی نباشد. با این حال، اگر تشنه یک بازی سخت هستید و یا راحتتر بگویم، از له شدن اعصابتان لذت میبرید، تجربه Immortal Unchained میتواند برایتان بهیادماندنی باشد.
نقد و معرفی بازی زیبای Life is Strange 2 + تصاویر
بازی Life is Strange 2، در قسمت اولش تبدیل به یکی از آن دنبالههایی میشود که هم واقعا امیدوارکننده به نظر میرسند و هم کمبودهایی دارند که از هیجانزده شدن بیش از اندازهی مخاطب برای ثانیههایشان، جلوگیری میکنند. همراه بررسی زومجی باشید.
Life is Strange، یکی از آن بازیهای شاید شدیدا اوریجینال در دنیای داستانهای تعاملی بود که با استفاده کردن از عناصری مانند گیمپلیِ هیجانانگیزتر از بسیاری از آثار مشابه خود و صد البته داستانگوییِ به خصوصی که جهان مکس را در ترکیبی از فانتزی و رئال به تصویر میکشید، موفقیتهای زیادی کسب کرد. محصولی که مخاطبان حتی عاشقش شدند و اپیزود به اپیزود اوج گرفت و به شکلی تمام شد که هنوز میتوان دربارهاش مطلب نوشت و مفاهیم پیچ و تاب خورده درون قصهاش را بازبینی کرد. این وسط، حتی اسپینآف آن بازی یعنی Life Is Strange: Before the Storm، در طول سه اپیزود موفق به خلق تجربهای واقعگرایانهتر و همانقدر درگیرکننده و محترم شد که به خاطرش بیشتر از قبل به دنیای برخی از کاراکترهای این مجموعه قدم گذاشتیم. تازه داستاننویسی بازی به قدری در سطح بالایی قرار داشت که در نوع خودش، کلاس درس شخصیتپردازی و حتی بعضا طراحی مراحل به شکلی تماما مرتبط با داستان، در بازیهای ژانر قصهگوییهایِ تعاملی محسوب میشد. اما Life is Strange 2، بیشتر از این که شبیه به دو بازی قبلی مجموعه باشد، فعلا شبیه به نسخهی سطح پایینتر و دستهدومِ آنها، به نظر میرسد. نسخهای که برخی ویژگیهای مثبت را برداشته، برخی نکات منفی را حفظ کرده و در نهایت با استفاده از عناصر تکراری، از خلاقیت دیدهشده در این مجموعه، فاصله گرفته است.
این موضوع، مخصوصا در افتتاحیهی بازی که اصلا مدت زمان کمی را به خود اختصاص نمیدهد، ثابت میشود و به مخاطب میفهماند که سازندگان برای خلق بخش به بخش اثر، بیشتر از محصول اصلی، Before the Storm را زیر ذرهبین بردهاند و در عین حال، یک قدرت تخیلی و خاص را هم به برادر کوچکتر کاراکتر اصلی دادهاند، تا قصه در کل شبیه به بازی اول جلوه کند. حال آن که اینجا نه خبر از آن افتتاحیهی هیجانانگیز و جذاب که خیلی سریع مخاطب را به درون داستانگویی پرتاب میکرد هست و نه گیمپلی، به چیزی بیشتر از انتخاب دیالوگها، راه رفتن و نگاه کردن و داشتن تعاملات محدود با اشیا مختلف، دست مییابد. در حالی که دوتا از اصلیترین ویژگیهای Life is Strange، شروع درگیرکننده و وجود عنصر جذابی به نام کنترل زمان در گیمپلی آن بودند و حتی Life Is Strange: Before the Storm که از منظر گیمپلی همین حال و هوای قسمت آغازین Life is Strange 2 را داشت، با استفاده از کاراکترهایی معرفیشده و پخته و پختهتر کردن آنها، از پس پر کردن این فضای خالی در گیمپلیش برآمد. ساختهی جدید دونتناد اما نه آن حالت عجیب و خیرهکننده را دارد و نه در داستانگویی و خلق شیمیهای عالی بین کاراکترها انقدر دیوانهوار و پخته جلوه میکند که مخاطب بخواهد مسائلی مانند گیمپلی پیش پا افتادهاش را از یاد ببرد. بازی در قسمت اولش، مشخصا یک مقدمهپردازی مطلق و کم و بیش خالی از هیجان است که به معرفی کاراکترها، وضعیت ابتداییشان در قصه، برخی از عناصر مهم داستان و چیزهایی از این دست، اشاره میکند. البته که محصول دونتناد خالی از عناصری مانند شخصیتپردازیهای خوب کاراکترها هم نیست ولی این موارد، هرگز باعث دیده نشدن نکات منفی آن نمیشوند.
قصهی Life is Strange 2، دربارهی دو برادر با نامهای شان و دنیل است که اصالتی مکزیکی دارند و ساکن ایالات متحدهی آمریکا هستند. آدمهایی با زندگیهای خوش و عادی که مطابق سنشان از وقت گذراندن لذت میبرند و هرکدام دغدغههایی قابل لمس، دوستداشتنی و باورپذیر را یدک میکشند. این وسط، وقتی که یک اتفاق غیرمنتظره و ناراحتکننده در جایی از خانهی آنها رخ میدهد، دنیای دو برادر به گونهای ویران میشود که مخاطب نیز گام به گام همراه آنها، شوکه میشود و زمین میخورد. جایی که خانه، خانواده، زندگی عادی، مدرسه، ساخت لباسهای مختلف برای مهمانیهایی خاص، برنامه ریختن برای حرف زدن با شخصی به خصوص، ادای زامبیها را درآوردن و خندیدن و در کنار پدر نشستن و ادای قاضیها را درآوردن، در یک ثانیه از زندگی آنها حذف میشود و با ناامیدی سفر کردن درون جادههای بیپایان، تلاشهایی ناراحتکننده برای زنده ماندن و یک قدرت ترسناک ناشناخته، جایشان را میگیرند. یکی از بهترین ویژگیهای بازی، روایت مناسب قصه در جلوههای کلی است که مخصوصا در این بخش خاص از داستان، شدیدا به چشم میآید. طوری که در یک آن، بازی به قلمرویی که باید، وارد میشود و با آن که در دقایق قبل و بعد از این اتفاق، لحظات زیادی هستند که درونشان شاهد پیشرویِ بیش از حد آرام قصه هستیم، باز هم در جلوهی کلی، روایت انقدر درگیرکننده و امیدوارکننده هست که پس از به پایان رساندن اپیزود اول، تجربهی اپیزود دوم تقریبا قطعی باشد.
سازندگان بازی برای شکل دادن بهتر به گیمپلی آن، مشابه چیزی که در پیشدرآمد این داستان یعنی The Awesome Adventures of Captain Spirit دیدیم، سعی میکند تعامل با تکتک اجزای محیط را به شکلی لذتبخشتر و هوشمندانهتر پیش ببرند. اتفاقی که بیشتر از هر چیز، به لطف دیالوگنویسیهای واقعا عالی بازی رخ میدهد و در ترکیب با امکان بررسی برخی چیزها با برادرتان و دخیل شدن او در گزینههایی که موقع تعامل با هر شی حاضر در محیط دارید، به کمال میرسد. شان موقع نگاه انداختن به هر جسم، برداشتن هر جسم، صحبت با برادرش دربارهی هر جسم، تلاش برای برداشتن، گذاشتن یا تعویض کردن هر جسم، همواره حرفهایی به زبان میآورد که ابدا خستهکننده و بیمعنی نیستند و خودشان چه بکگراند داستان و چه شخصیتپردازی او را به درجات بالاتری میبرند. این وسط، حضور دنیل به عنوان کاراکتری که شما آن را کنترل نمیکنید ولی واقعا برای انجام برخی کارها به وی نیاز دارید، به خوبی در اثر پیاده شده است و مثلا سبب میشود که در صورت تلاش برای دزدیدن چیزی برای خوردن، به درخواست از او، حرف زدن با او، راضی کردن وی و چیزهایی از این دست، نیازمند باشید.
جالبتر این که سیستم پیچیدهی تاثیر انتخابهای شما در بازی، باعث میشود که مثلا همین رفتار را بعدتر در دنیل ببینید و بعد از مشاهدهی آن که او چیزی که نباید را دزدیده است، مجبور شوید که با او با جدیت، یا نرمی برخورد کنید. البته متاسفانه تاثیر انتخابهایتان در بازی، بیشتر به مشاهدهی همین رفتارهای جزئی و جذبکننده خلاصه میشود و هرگز شاهد بخشهایی نیستیم که به خاطرشان باور کنیم که یک انتخاب، واقعا میتوانست مسیر داستان را به کلی، دچار تغییر و تحول کند.
یکی از بزرگترین اشکالات محصول جدید دونتناد اینترتینمنت هم متاسفانه، چیزی نیست جز گرافیک فنی تکراری. چیزی که در Before the Storm به بهانهی مواجهه با دنبالهای که خیلی سریع از راه رسید و در حقیقت داستانی فرعی از این مجموعه بود، آن را پذیرفتیم ولی حالا دیگر ابدا، در برخی ثانیهها نمیتوانیم با آنها کنار بیاییم. بازی عملا بدون هیچ پیشرفت به خصوصی، همان گرافیک فنی آثار قبلی این استودیو را ارائه میدهد و صرفا به خاطر طراحیهای هنری دوستداشتنی، از منظر بصری آزاردهنده نمیشود و مخاطب را پای خود نگه میدارد. این موضوع، ابدا برآمده از سبک گرافیکی بازیهای مورد نظر نیست و مثلا The Walking Dead: The Final Season، در همین اواخر به خوبی نشان داد که چگونه میتوان به سبک گرافیکی چندین و چند بازی قبلی وفادار ماند و در عین حال، چندین قدم در خلق جزئیات، مهفوم بخشیدن به نورپردازیها و موارد فنی اینچنین، پیش رفت. اما دونتناد، به همان نقطهای که پیشتر به آن رسیده بود، بسنده کرده است و اگر از من میپرسید، هرگز چنین چیزی را نمیتوانم در Life is Strange 2 پذیرا باشم.
اما در بین همهی نکات مثبت و منفی، اصلیترین عناصری که ما را به Life is Strange 2 علاقهمند میکنند، دغدغهمند بودنِ داستان، شخصیتپردازی عالی کاراکترهای اصلی و فرعی و تجربهی صوتی لایق شنیدن آن هستند. بازی با بهرهبرداریهای صحیح و نه مفهومزده از چیزهای زشتی مانند نژادپرستی و جا دادن آنها در داستان به شکلی لایق ستایش و تحسینبرانگیز، فکر مخاطب را درگیر میکند و به برخی از مسائل روز، طعنههای خوبی میزند. این وسط، اندک اشاراتی به برخی از محوریترین نکات داستانهای بیانشده در آثار قبلی مجموعه نیز، یکی از عناصر جذابی محسوب میشود که حس مثبتی به مخاطبان میبخشند و حضور Life is Strange 2 در دنیایی بزرگتر را، به یاد میآورند. افزون بازی آنلاین لاک زدن بر اینها، همانگونه که گفتم همهی آدمهای حاضر در این بازی، شخصیتپردازیهای عالی خودشان را دارند و روی هر کاراکتر اصلی و فرعی و ساده یا پیچیدهای دست بگذارید، عناصر شخصیتیاش لایق بررسی به نظر میرسند. از دو فروشنده در یک پمپ بنزین با نگاهها و رفتارهای متفاوت با یکدیگر، تا دو برادری که یکدیگر را کامل میکنند و شکل روابطشان با اکثر چیزهایی که در سالهای اخیر درون دنیای ویدیوگیم دیدهایم، متفاوت است. این موارد در کنار اصوات شنیدنی حاضر در بازی که در درگیر احساسات مخاطب موفق هستند، کاری میکنند در عین چاله داشتنهایِ بسیار جاده، به خاطر چشماندازهای زیبای آن و خواستنی بودن اتوموبیلی که در آن هستیم، امید به عالی شدن آسفالتهای راه و بهتر شدن سفر نیز، منطقی به نظر برسد.
آخرین نکته و شاید بزرگترین اشکالِ Life is Strange 2، موردی است که احتمالا در نگاه غلط برخی مخاطبان، میتواند به پای ژانری که اثر درون آن طبقهبندی شده، نوشته شود. اما نگاه کردن به مرحلهسازیهای درگیرکنندهی Detroit: Become Human و بازیهای قبلی خود استودیوی دونتناد و حتی فصل چهارم The Walking Dead تلتیل، کاری میکند که بفهمیم این بازیها، پتانسیل بالایی برای سرگرمکننده بودن دارند و میتوانند با خلق موقعیتهای هیجانی، استفادهی صحیح از دکمهزنیها، وارد کردن شخصیت به وضعیتهای پرتعلیق یا دخیل کردن نیروهایی دیگر در گیمپلی که همواره میتوان از آنها استفاده کرد، باعث شوند که بازیکن با فاصلهی کمتری از نمایشگر، به تجربهی اثر بپردازد. ولی Life is Strange 2، تقریبا از تمامی ابزارهای سرگرمکنندگی بیشتر در بازیهای سبک خود خالی است و ارائهدهندهی تجربهای بالاتر از پیشفرضهای عادی ژانر خویش، نمی شود. هرچند که با توجه به حضور جدیتر و هدفمندتر نیروهای عجیب دنیل در قسمتهای بعدی، میتوان امیدوار بود که در ادامهی کار، ابدا گیمر با چنین مشکلی روبهرو نشود.
Life is Strange 2، اثری است پرشده از نکات مثبت و منفی گوناگون که کاری میکنند قضاوت دربارهی آن را سخت خطاب کنیم. ولی بازی با این که فعلا بیشتر از یک تجربهی خوب و قابل قبول برای طرفداران همیشگی فرانچایز خود نیست، نقاط قوتی دارد که پایدار به نظر میرسند و از نقاط ضعفی پرشده است که اکثرا میتوانند در اپیزودهای بعدی برطرف شوند. فعلا داستان شان و دنیل، جذابیتهای لازم برای شروع را دارد و از طرفی انقدر در روایت مناسب و دیالوگنویسیهای عالی جلو رفته است، که حتی خواندن تکتک پیامکهای رد و بدلشده بین شان و دوستان و آشنایانش از درون موبایل او نیز، عمق داستانی خودش را تحویلتان میدهد. حالا باید صبر کرد و دید که دونتناد و اسکوئر انیکس، با این شخصیتها، این داستان و این پتانسیلها، در قسمتهای بعدی تا چه اندازه جاهطلبانه پیش خواهند رفت.
نقد عالی بازی Call of Duty: Black Ops 4 + عکس
Call of Duty: Black Ops 4، جدیدترین نسخه کالاف دیوتی، با تغییرات زیادی نسبت به نسخههای قبلی همراه شده است. اما این تغییرات، چه تاثیری روی کیفیت کلی بازی داشتهاند؟ با زومجی همراه باشید.
برخی بازیها آنقدر برایمان خاطرهانگیز و دوستداشتنی هستند که حتی اگر گاهی عملکرد پر و فراز و نشیبی هم داشته باشند، باز بتوانیم برای انتشار سالیانه آنها لحظهشماری کنیم و سری کالاف دیوتی هم یکی از همین مجموعهها است؛ مجموعهای قدیمی که بارها، ما را به دل نبردهایی فراموشنشدنی برده و این بار در آخرین ایستگاهش تا به امروز، به Call of Duty: Black Ops 4 رسیده است؛ تجربهای که البته در مقایسه با نسخههای قبلی مجموعه، تغییرات زیادی داشته است و حتی یکی از بخشهایی را که در بهترین نسخههای مجموعه جزو نقاط قوت آن بوده، حذف کرده است. اما آیا این تغییرات در نهایت به ضرر بازی تمام شدهاند یا اینکه نه، Black Ops 4 هنوز هم تجربه ارزشمندی است؟ در ادامه، به این سوالها جواب خواهیم داد و بخشهای مختلف بازی را بررسی خواهیم کرد. اما پیش از آن، دعوت میکنم تا بررسی ویدیویی بازی Call of Duty: Black Ops 4 را تماشا کنید:
دانلود ویدیو از آپارات | تماشا در یوتیوب
تغییرات بهخودی خود، نه اتفاق مثبتی بهشمار میروند و نه اتفاقی منفی هستند. اگر صرفا بحثمان را محدود به بازیهای ویدیویی کنیم، با یک بررسی اجمالی متوجه خواهیم شد که در طول تاریخ، مجموعه بازیهایی بودهاند که پس از یک تغییر منفی در نسخه جدیدشان، به کل شکست خورده و فراموش شدهاند و خب در طرف مقابل، برخی بازیها یا حتی استودیوهای بازیسازی را داشتهایم که پس از یک تغییر نگرش کلی، توانستهاند به تجربیاتی فراموشنشدنی تبدیل شوند. مثال بارز این قضیه هم اثری مثل Horizon Zero Dawn است که استودیو گوریلا گیمز پس از ساخت چند بازی شوتر، ریسک بزرگی در ساخت آن کرد، ولی این ریسک به بهترین شکل جواب داد و شاهد تولد یک IP بسیار دوستداشتنی بودیم. حال تری آرک که پیش از این سابقه ساخت سه نسخه از زیرمجموعه Black Ops کالاف دیوتی و البته نسخه World at War را داشته و انصافا هم در هر یک از این نسخهها، حداقل در یک سری زمینهها عملکرد خوبی داشته است، تصمیم گرفته تا در Black Ops 4، بخش داستانی را از بازی حذف کند؛ تصمیمی که از همان ابتدا هم موافقان و مخالفان زیادی داشت، اما خب با اینکه شخصا خیلی موافق این تصمیم نبودم، اما از یک طرف هم نبود بخش داستانی، در نهایت به نفع دیگر قسمتهای بازی تمام شده است.
البته Black Ops 4 کاملا هم فاقد ماموریتهای تکنفره و داستانی نیست و سازندگان صرفا با هدف معرفی Specialistهای بازی، مراحلی هرچند کوتاه برای هر کدام از آنها تدارک دیدهاند که دو هدف کلی را دنبال میکنند؛ اول معرفی قابلیتهای بهخصوص هر Specialist و دوم، ارائه یک پیشزمینه داستانی از هرکدام از این شخصیتها. این مراحل، در انجام وظیفه اولشان موفق ظاهر میشوند و در آنها میتوانید بهصورت کامل قابلیتهای ویژه هرکدام از این شخصیتها را یاد بگیرید و بدانید که در چه موقعیتی، باید از آنها استفاده کنید. البته هوش مصنوعی ضعیف و عجیب دشمنان در این مراحل، گاهی صحنههای خندهداری بهوجود میآورد. اما خب میانپردههایی که در این قسمت بهمنظور ارائه پیشزمینه داستانی شخصیتها نمایش داده میشوند، اصلا و ابدا آن کیفیتی را که باید ندارند و اطلاعات خاص و بهدردبخوری هم از اینکه این شخصیتها چه کسانی هستند و چه هدفی دارند، ارائه نمیدهند. تریآرک سعی داشته تا با قرار دادن این مراحل، بهنوعی خلا نبود بخش داستانی در بازی را پُر کند که خب خیلی در این امر موفق نبوده است و حداقل در مقایسه با سایر بخشهای بازی، این مراحل کوتاه ارزش و کیفیت چندانی ندارند.
پس قبل از اینکه بهسراغ بخشهای دیگر بازی برویم، اول باید این سوال را برای خودمان جواب بدهیم که آیا ما حاضر هستیم یک کالاف دیوتی بدون بخش داستانی را دوست داشته باشیم یا اینکه نه، انتظار ما از این سری، نه محتویات چندنفره که بیشتر یک بخش داستانی جذاب و دوستداشتنی است که مثلا در نسخههایی چون Modern Warfare یا همین قسمتهای اول Black Ops تجربه کردهایم؟ اگر جواب شما به این سوال منفی است، خب باید اعلام کنم که نبود بخش داستانی قطعا ناامیدتان خواهد کرد، اما اگر نه، حس میکنید که کالاف دیوتی جدید بدون محتویات داستانی هم میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد، پس بهتر است پیشداوری را کنار بگذاریم و بهسراغ سایر بخشهای بازی برویم که انصافا هم غنی و سرگرمکننده هستند.
یکی از ملاکهای سنجش یک بازی، میزان محتوایی است که ارائه میکند و Call of Duty: Black Ops 4 در این زمینه کاملا سربلند است. حتی اگر مراحل کوتاه تکنفره بازی را هم به کل کنار بگذاریم، بخشهای چندنفره، زامبی و بتل رویال بازی، آنقدر جذاب هستند و آنقدر میتوانند در طولانیمدت سرگرمکننده باشند که بتوان گفت Black Ops 4 نه یک تجربه کوتاهمدت، که اثری است که میتوان حداقل چند ماهی با آن سرگرم شد. اولین قسمت از بخشهای سهگانه بازی، قسمت چندنفره است که خب تریآرک، قبلا با Black Ops 3 ثابت کرده که میتواند در این زمینه، تجربه مناسبی خلق کند و خبر خوب اینکه تمام ویژگیهای مثبت Black Ops 3 در این نسخه هم حفظ شدهاند و البته، شاهد یک سری ویژگیهای جدید و جذاب دیگر هم هستیم.
یکی از لذتبخشترین ویژگیهای Black Ops 4 که نه فقط در بخش چندنفره که در کل بخشها تاثیر آن حس میشود، گان پلی بسیار روان و نرم بازی است. در دست گرفتن انواع و اقسام سلاحها از مسلسلهای مختلف گرفته تا شات گان و حتی سلاحهای اسنایپر و شلیک کردن به دشمنان، یک لذت غیرقابل وصف دارد که راستش را بخواهید، در کمتر اثر شوتر دیگری مشابه آن را تجربه کردهام. سازندگان بهخوبی حس و حال منحصربهفرد هر اسلحه را شبیهسازی کردهاند و جدا از آن، حتی حس برخورد تیر سلاح شما به بدن دشمنان هم به شکل لذتبخشی طراحی شده است و همین باعث میشود تا از شلیک کردن با سلاحهای بازی و از پا درآوردن دشمنان در آن، اصلا و ابدا خسته نشوید. جدا از این، بازی در بخش چندنفره، حالتهای بازی مختلفی ارائه میدهد که از صرفا کشت و کشتار گرفته تا تصرف نقطهای خاص را شامل میشوند. حالتهایی مثل Team Death Match از نسخههای قبلی در این قسمت هم حضور دارند و در کنار آنها، شاهد حالت جدید Control هستیم که در آن دو تیم، به نوبت باید از دو نقطه دفاع یا به آن حمله کنند. همچنین یک حالت جالب دیگر به نام Heist هم داریم که در ابتدای آن، بهسبک بازی Counter Strike، باید با پولی که دارید سلاح و تجهیزات خریداری کنید و سپس سعی کنید قبل از تیم حریف، محموله پول را بردارید و به نقطه تعیینشده منتقل کنید.
حالتهای بخش چندنفره بازی، قابل قبول، کافی و جذاب هستند و بازی کردن هرکدام از آنها، میتواند سرگرمکننده باشد، اما مخصوصا پس از گذشت چند ساعت و پس از آنکه همه نقشههای بازی را که از قضا طراحی خیلی خوبی، چه از نظر بصری و چه از نظر طراحی خود مرحله دارند، تجربه کردید، کم کم این حس به سراغتان میآید که جای خالی یک حالت خیلی خاص یا متفاوت که قبلا مشابهاش را در بازیهای دیگر یا در نسخههای دیگر همین سری ندیدهایم، حس میشود؛ چرا که حالتهای بازی، با وجود اینکه لزوما عینا شبیه به هم نیستند، اما گاهی شباهت زیادی به یکدیگر دارند. برای مثال در کنار Control، چند حالت دیگر هم داریم که هدف در آنها، صرفا تصرف نقاط مختلف روی نقشه است. یا در طرف دیگر، حالتهای Team Death Match و Kill Confirmed کاملا ساختار مشابهی دارند و تنها تفاوت، در این است که در Kill Confirmed باید پس از کشتن دشمنان، نشانی را که از آنها بهجا میماند بردارید و از این طریق امتیاز کسب کنید. همین مساله هم باعث میشود تا مخصوصا در طولانیمدت، کمبود حالتهای کاملا متفاوت و منحصربهفرد در بازی حس شود.
اما خب جذابیت بخش چندنفره بازی، لزوما به حالتهای آن مربوط نمیشود و عوامل دیگری هم در این مساله دخیل هستند. یکی از اصلیترین ویژگیهای بازی، هسته کلی گیمپلی آن است که در مقایسه با Black Ops 3، تغییرات مثبتی در آن اعمال شده است. حذف احیای خودکار سلامتی، یکی از این تغییرات است که بازی را بیش از پیش به سمت واقعگرایانهتر شدن پیش برده است و البته سازندگان توانستهاند این تغییر را به شکل مثبتی به بازی اضافه کنند و به جز در حالت Heist که در آن آیتم احیای سلامتی را از ابتدا ندارید، در بقیه حالتها نیازی به گشتن محیط برای پیدا کردن چنین آیتمی نیست و صرفا میتوانید با زدن کلید L1 در مواقع نیاز، بخشی از سلامتی شخصیتتان را احیا کنید. این ویژگی باعث شده است تا بازیکنان از هدف اصلیشان که کشتن بازیکنان تیم مقابل یا فرضا تصرف یک نقطه خاص است فاصله نگیرند و در به در در محیط به دنبال پیدا کردن آیتم نباشند و در نتیجه، این تغییر خللی در جذابیت بازی و کلیت آن وارد نکرده است. در Black Ops 3، شخصیتها ویژگیهایی چون پرشهای بسیار بلند یا راه رفتن روی دیوارها داشتند که این موارد هم در Black Ops 4 حذف شدهاند و شاهد نبردی هستیم که همیشه روی زمین در حال جریان است و همین مساله هم کمک شایانی به تاکتیکیتر شدن آن کرده و باعث شده است تا موفقیت و پیروزی در جریان حالتهای مختلف بازی، مبتنی بر همکاری تیمی (بهاستثنای حالت Free for All که تیمی نیست) و البته داشتن سرعتعمل باشد.
علاوه بر این، Specialistها هم نقش تعیینکنندهای در بخش چندنفره بازی ایفا میکنند و تریآرک بهشکلی این کاراکترها را طراحی کرده است که بازی کردن با هرکدام از آنها، حس و حال منحصربهفردی داشته باشد و همین مساله، ارزش تکرار بازی را تا حد خیلی زیادی بالا میبرد؛ چرا که مخاطب، به مرور ترغیب میشود تا با سایر کاراکترها هم بازی کند و همین مساله وی را برای مدت طولانیتری درگیر بازی نگه میدارد. جدا از این، قابلیتهای این کاراکترها بهشکلی طراحی شدهاند که تا حدود زیادی، شاهد تعادل خوبی بین آنها باشیم و نمیتوان گفت که مثلا یکی از کاراکترها در مقایسه با دیگری قویتر و بهتر است و همه کاراکترها قابلیتهایی دارند که در صورت استفاده درست، میتوانند سرنوشت یک نبرد را به کلی عوض کنند. مورد بعدی که میتواند چنین نقشی در بازی ایفا کند، Scorestreakها هستند که در زمینه آنها هم شاهد تنوع خوبی هستیم و اگر بتوانید با کشتن متوالی دشمنان امتیاز لازم برای استفاده از آنها را بهدست بیاورید، میتوانید مثلا باعث نابودی کل اعضای تیم حریف شوید.
در نهایت مورد بعدی که نباید بررسی بخش چندنفره بازی را بدون اشاره به آن به پایان ببریم، بخش شخصیسازی و ارتقا غنی سلاح و کاراکتر است. بازی این امکان را به شما میدهد تا با بازی کردن قسمت چندنفره و بالا بردن سطحتان، به سلاحهای جدیدی دسترسی داشته باشید و از آن طرف، با استفاده از یک سلاح و ارتقای سطح خود آن، امکانات جدیدی برایش بهدست بیاورید. همچنین امکان شخصیسازی ظاهر سلاح و کاراکترها هم وجود دارد و در مجموع، سیستم پیشرفت بازی، به شکلی است که همیشه جوایزی برایتان در نظر گرفته است و همین باعث میشود تا حس نکنید که بازی کردن Black Ops 4 هیچ دستاوردی برایتان ندارد و عطش بهدست آوردن سلاحهای جدید یا ارتقا و شخصیسازی آنها، یکی دیگر از مواردی است که باعث میشود ارزش تکرار و تجربه بازی، بالا باشد. در مجموع، تریآرک یک بار دیگر پس از Black Ops 3 ثابت کرده که ساخت یک بخش چندنفره خوب را بلد است و در این راه، با بهتر کردن فرمول قبلی خود و اعمال تغییراتی در آن، تجربهای ارائه میکند که هم شدیدا رقابتی است، هم شدیدا سریع و هیجانانگیز است و هم مهارتهای شخصی و همکاری تیمی شما را بهچالش میکشد و در بیان سادهتر، هر آنچه را که از یک تجربه شوتر چندنفره که البته مقیاس بزرگی ندارد و با تعداد بازیکنان نسبتا کمی برگزار میشود، انتظار دارید، در اختیارتان قرار میدهد و حال، نوبت شما است تا با در دست گرفتن سلاحهای متنوع، وارد نقشهها و حالتهای مختلف این بخش شوید و مهارتهایتان در یک بازی شوتر اولشخص را به رخ حریف بکشید.
Black Ops 4 علاوه بر بخش چندنفره، دو قسمت دیگر هم دارد که یکی از آنها بخشی محبوب در چند نسخه اخیر کالاف دیوتی یا همان قسمت زامبی است. شاید زمانی که اولین بار قسمت زامبی به این مجموعه اضافه شد، کسی تصورش را نمیکرد که این موجودات از مرگ برگشته، بتوانند تا این حد در یک بازی شوتر اولشخص کاملا جدی، محبوب واقع شوند، اما خب بخش زامبی بازی آنلاین مدل لباس السا، در سالهای اخیر قسمتی دوستداشتنی در مجموعه بوده و امسال جذابتر و بهتر از همیشه برگشته است. هدف بخش زامبی سری کالاف دیوتی، ارائه یک تجربه Co-Op چهارنفره است که در آن، لزوم همکاری تیمی را با تمام وجود حس خواهید کرد و خب در Black Ops 4 این ویژگی با چند سناریو جدید همراه شده است که حس و حال متفاوتی به این بخش دادهاند. این سناریوها بازیکنان را به محیطهای مختلفی، از کشتی تایتانیک گرفته تا میدان نبرد گلادیاتورها میبرند و از حق نگذریم، بازی کردن هرکدام از این سناریوها بینهایت جذاب، چالش برانگیز و مملو از هیجان است. جدا از این، هر سناریو از نظر طراحی بصری محیطها هم تجربهای متفاوت بهشمار میآید و البته، یک سری ماموریت هم بهتان محول میکند که در کنار کشتن زامبیها، باید آنها را هم انجام بدهید.
چیزی که بخش زامبی را جذابتر میکند، اولا وجود همان سیستم پیشرفتی است که مشابهاش را در قسمت چندنفره هم داریم و جدا از آن، وجود قابلیتهای ویژهای است که انتخاب کلاسهای مختلف، برایتان بهارمغان میآورد و پس از شارژ شدن قابلیت، میتوانید با زدن همزمان کلیدهای L1 و R1، آنها را فعال کنید و زامبیها را به خاک و خون بکشید. قویتر شدن زامبیها به مرور زمان، لذت پیدا کردن مسیرها و سلاحهای جدید و در راس همه اینها، تلاش برای زنده ماندن برای مدت زمان طولانیتر که فقط و فقط در گرو همکاری تیمی است، باعث میشوند تا حتی پس از بارها و بارها کشته شدن در قسمت زامبی، کماکان به تجربه آن مشتاق باشید. راستی اگر حوصله همتیمیهای آنلاین را ندارید، بخش زامبی این امکان را برایتان فراهم میکند تا با باتها به تجربه آن بپردازید؛ باتهایی که برخلاف سربازهای حاضر در مراحل تکنفره بازی، هوش مصنوعی خوبی هم دارند و بهخوبی جای خالی همتیمیهای واقعی را برایتان پر میکنند.
اما گل سرسبد جدیدترین نسخه کالاف دیوتی، نه بخش چندنفره جذاب و نه قسمت زامبی بینهایت مفرح، که بخش بتل رویال بازی یا همان Blackout است؛ بخشی که شاید از نظر هسته کلی، تفاوتی با سایر تجربیات بتل رویال مثل فورتنایت یا پابجی نداشته باشد و کماکان در آن، در قالب حالتهای یک، دو و چهارنفره شاهد فرود آمدن، لوت کردن محیط برای پیدا کردن تجهیزات بهتر و در نهایت تلاش برای زنده ماندن تا جای ممکن باشیم، اما وجود ویژگیهای منحصربهفرد کالاف دیوتی در این بخش، آن را به بهترین تجربه بتل رویال فعلی تبدیل کرده است. منظور از این محتویات، اولا نقشه بسیار عالی بازی است که گستردگی بسیار بالایی دارد، اما از آن مهمتر، شامل یک سری از فراموشنشدنیترین محیطهای تاریخ این مجموعه مثل نوکتاون یا Asylum میشود. این مساله باعث میشود تا هر بار فرود آمدن در یک نقطه خاص از این نقشه، حس نوستالژیک طرفداران مجموعه را قلقلک بدهد. علاوه بر این، در این بخش شاهد حضور شخصیتهای مختلفی هستیم که البته در ابتدا، همگی در دسترس نیستند و آزاد کردنشان یک پروسه نسبتا زمانبر است، ولی خب جمع شدن همه کاراکترهای تاریخ بلک آپس در بخش بتل رویال Black Ops 4، اتفاق مثبتی است. به همه اینها، باید گان پلی جذاب بازی را هم اضافه کنیم؛ گانپلیای که همانطور که اشاره کردیم، تاثیر مثبتش را روی تمام بخشهای بازی گذاشته و در بخش بلکاوت هم تاثیر آن کاملا حس میشود و سازندگان، بهخوبی حس و حال شلیک با هر یک از سلاحها را شبیهسازی کردهاند.
البته با وجود لذت خیلی زیادی که از بخش بلکاوت بازی بُردم، یک سری گله هم از آن دارم؛ اول اینکه کاش سازندگان، کاری میکردند تا نشانگری که روی نقشه قرار میدهید، مشابه با بازیهایی چون فورتنایت، در دنیای بازی هم ظاهر شود و بدین ترتیب، پیدا کردن همتیمیها و محل فرودشان یا نقطهای که برای حرکت تعیین میکنند، راحتتر باشد. علاوه بر این، به نظر میرسد که گستردگی بالای نقشه بازی، از بُعد فنی کار دست تریآرک داده است و مشکل دیر لود شدن بافتها، بخشی لاینفک از بلکاوت است و بارها و بارها وارد محیطهایی خواهید شد که دیر لود شدن بافتها باعث شده تا گرافیکی در حد بازیهای نسل پنجم داشته باشند و این مساله تا حدود زیادی تو ذوق میزند. البته این مشکل، در سایر بخشهای بازی هم تا حدودی مشهود است و مثلا در قسمت زامبی، خیلی نمیتوان از کیفیت بافت استفادهشده در طراحی زامبیها تعریف کرد. با این حال طراحی هنری محیطهای بازی، در همه بخشهای آن قابل قبول و مناسب است و تا حدودی، ضعفهای فنی را جبران میکند. به اینها باید صداگذاریهای عالی و واقعی را هم اضافه کنیم که چه در شلیک اسلحه، چه در برخورد تیر به اجسام یا دشمنان و چه حتی در صدای قدمهایی که در محیطهای آرام بلکاوت میشنوید، خودش را نشان میدهد و اصلا نمیتوان ایرادی به آن گرفت.
تریآرک با تبدیل کردن Call of Duty: Black Ops 4 به یک تجربه کاملا آنلاین، ریسک بزرگی را قبول کرده است؛ مخصوصا که سری کالاف دیوتی در بین بازیهای شوتر اولشخص، همیشه حرفهای زیادی در زمینه روایت یک داستان جذاب و سینمایی داشته است. با این حال اگر نظر من را بخواهید، برای لذت بردن از Call of Duty: Black Ops 4 کافی است تا بدون قضاوت و پیشداوری به سراغ آن بروید و اینجا است که متوجه خواهید شد بازی، در فُرم فعلیاش چقدر جذاب و دوستداشتنی است و چقدر در همه بخشهایش، محتویات غنی و جذابی برایتان تدارک دیده است تا بتوانید برای یک مدت زمان طولانی، با آن سرگرم باشید و از تجربهاش لذت ببرید.
حقیقت یک بازی؛ انقلاب 1979: جمعه? سیاه جدید 95
این داستان ماجراجویانه در تهران و در میانه? انقلاب اتفاق میافتد و تصمیمات حیاتی که باید در جریان انقلاب اتخاذ شوند. «انقلاب 1979» شما را در شرایطی قرار میدهد که تصمیمات مشکل و شخصی را در میان تیرهترین حوادث روزگار اتخاذ کنید. خوانساری امیدوار است که با ساخت این بازی کامپیوتری به اهداف بزرگتری دست بیابد: اینکه ژانر جدیدی از بازیهای کامپیوتری را در استودیوی خود خلق کند.
زمزمههای انقلاب
«انقلاب 1979: جمعه? سیاه» در دو بازه? زمانی مختلف اتفاق میافتد. بازه? اول در سال 1980 زمانی که آیتالله خمینی به قدرت رسیده است. شما نقش رضا را ایفا میکنید، عکاسی که در جریان انقلاب دستگیر شده و همکارتان «بیبی» فرار کرده است. شما به زندان اوین میافتید و اسدالله لاجوردی رئیس زندان است. او قصد دارد تا بیبی را پیدا کند و شما باید با او همکاری کنید.
اما بازه? زمانی دوم در دوران پرامیدی اتفاق میافتد: سال 1978 که تهران در اوج شور و خروش انقلاب است. مردم از شاه بیزار هستند، او از سال 1940 با حمایت غرب سلطنت را به عهده داشته و دیکتاتوری سرکوبگر است. مردم برای اعتراض به خیابانها ریختند و یک ائتلاف بزرگ میان دانشجویان صلحطلب دموکرات تا گروههای رادیکال همچون مجاهدین تشکیل شد تا با سلطنت شاه مخالفت کنند. شما نقش رضا را ایفا میکنید که جوان است و ایدهآلگرا. او پس از تحصیل در خارج از کشور به ایران بازگشت تا با دوربینش شور و هیجان مردم کشورش را ثبت کند.
«جمعه? سیاه» در میان این دو بازه? زمانی در نوسان است و دلایلی که به وقوع انقلاب ختم شدند را بررسی میکند. این بازی به طور مستقیم به درگیریهای انقلابی نمیپردازد بلکه به مقدمات انقلاب و نتایج آن توجه میکند. در نتیجه این بازی چندان دقیق به تشریح وقایع تاریخی نپرداخته است. یک داستان شخصی نمیتواند عظمت چنین واقعه? مهمی را ترسیم کند، خوانساری نیز چنین قصدی نداشته است. در عوض میخواهد که تکه? باریکی از آن دوره? تاریخی را تجربه و خودتان جاهای خالی را پر کنید. چگونه شد که رضا از یک جوان ایدهآلگرا به یک انقلابی بدل شد؟
در بازیهای دیگر شما باید در حین ماجرا تصمیم بگیرید، اینکه شخص اول بازی چه بگوید و طرفدار چه کسی باشد. اما در این بازی ساختار «انتخاب» به هم میریزد و یک حس آشوب و عدم اطمینان همواره در فضا جاری است. وقایع بسیار زیادی با سرعت بسیار بالا اتفاق میافتند. انتخاب شما در روند ماجرا تأثیرگذار است ولی تأثیر آن از آنچه که انتظار دارید بسیار کمتر است.
هرچه که از فصل آغازین بازی به سمت جمعه? خونین - تظاهرات خونین سال 1978 که عنوان بازی از آن وام گرفته شده است - نزدیکتر میشویم، احساس ناامنی تشدید مییابد. رضا چنان به جریان حوادث پرتاب میشود که نمیتواند به کسی اطمینان کند. در یک لحظه دوستان انقلابیاش را دشمن میشمارد. او متوجه میشود که نام حقیقی دوستانش را نمیداند و آنها خائن به انقلاب هستند.
خوانساری میگوید: «میخواستیم مسیری که معمولاً همه? انقلابها میپیماید را نشان دهیم. مردم با هم متحد میشوند و فکر میکنند که میتوانند دنیا را تغییر دهند. آنها اختلافات سیاسیشان را کنار میگذارند تا یک حاکم را سرنگون کنند، اما به محض اینکه به این هدف میرسند میانشان شکاف ایجاد میشود.»
بازی حقیقت
علاقه? خوانساری به انقلاب از مطالعات آکادمیک معمول فراتر است. او متولد ایران است و انقلاب را مشاهده کرده است. «پدربزرگم من را به خیابانها برد تا آنچه که اتفاق میافتاد را ببینم. من کاملاً احساس میکردم که امید آن هست تا تغییرات به وقوع بپیوندند.» رضای جوان از بسیاری از جهات به خوانساری شباهت دارد. او میگوید: «رضا به نوعی بازتابی از من است، من پسری بودم ده ساله که پیچیدگیهای سیاسی آنچه که در شرف وقوع بود را نمیفهمیدم ولی شور و هیجان را احساس میکردم.»
پدر خوانساری پزشک بود و پس از انقلاب به همراه خانوادهاش به کانادا مهاجرت کرد. خوانساری در مدرسه? فیلمسازی تحصیل کرد و سپس آموختههایش را در شرکتهای مطرح بازی کامپیوتری به کار گرفت. خوانساری میگوید: «از خوشحالی در آسمانها سیر میکردم. میتوانستم هر آنچه را که دوست داشتم انجام دهم. در این رسانه که به سرعت در حال گسترش بود از تجارب سینمایی و فیلمسازی هم بهره میبردم.»
او از همین ایده استفاده کرد تا استودیوی iNK را در سال 2006 بنیان کند و بازیهایی را بسازد که بر اساس وقایع مستند طراحی شدهاند. این فقط بخشی از آن چیزی بود که به ساخت «جمعه? سیاه» انجامید؛ بخش دیگر تجربه? همکاری برای ساخت یک فیلم مستند بود. او میگوید: «آن تجربه من را با نوع دیگری از داستانگویی آشنا کرد. زمانی که مردم به دوربین خیره میشوند تا پاسخ سؤالی را بدهند، در حقیقت برای نخستین بار به سخنان خودشان گوش میدهند و به این ترتیب یک جریان پر از احساسات پدید میآید. من این لحظات شخصی را به خوبی درک میکنم.»
«جمعه? سیاه» تلاشی است تا فیلمسازی مستند را وارد دنیای بازیهای کامپیوتری کند؛ آنچه که خوانساری آن را بازی حقیقت (Verité Games) مینامد. او در تلاش است تا وقایع تاریخی را وارد بازی کامپیوتری کند بیآنکه آثارش به بازیهای سرگرمی - آموزشی شباهت بیابد. «امروزه با ظهور جریاناتی همچون جریانات مستقل طراحی، شاهد تغییرات اساسی در زمینه طراحی تعاملی هستیم. ما قصد داریم جزء نخستین کسانی باشیم که دیزاین تعاملی را با داستانگویی تلفیق میکنند و به این ترتیب داستانهایی پر هیجان از دنیای حقیقی را روایت کنیم. چیزی همانند آنچه که Vice با اخبار روز انجام میدهد.»
«جمعه? سیاه» از چندی پیش برای سیستم عاملهای مایکروسافت و اکنون اپل در دسترس است و با چنین اهدافی طراحی شده است تا روایتی کاملاً شخصی را از یکی از مهمترین وقایع تاریخی معاصر به نمایش درآورد. این بازی در ایران با جنجال همراه بوده و ممنوع اعلام شده است.
استودیوی خوانساری قصد دارد تا قسمت دوم این بازی را به صورت واقعیت مجازی و دیگر رسانههای تعاملی بسازد. خوانساری دوست دارد که افراد بیشتری به ساخت بازی حقیقت روی بیاورند، ولی او اهداف دیگری نیز دارد. او امیدوار است که «انقلاب 1979: جمعه? سیاه» کمک کند تا مردم سرزمین مادریاش را بهتر بشناسند.
چهرههای امنیتی غائله مجاهدین خلق را کالبدشکافی کردند جدبد 95
تاریخ ایرانی: «بهانهای که ما را امروز دور هم جمع کرده روز و واقعهای است که هرچند در تقویم رسمی کشور ما ثبت نیست اما قطعاً همه کسانی که انقلاب را درک کرده و روزها، ماهها و سالهای اولیه آن را به چشم سر دیدهاند، این روز را احتمالاً به عنوان یک خاطره تلخ در ذهن دارند و هم روز واقعه، 30 خرداد 1360 و هم پس و پیش آن را به خوبی در ذهن ماندگار و ثبت کردهاند.» این مقدمه، سرآغاز سخنان مجری نشست «سازمان مجاهدین خلق، چرایی و چگونگی خروج» بود؛ نشستی که با حضور خسرو تهرانی موسس اداره اطلاعات نخستوزیری، امیر طاهری (از مسئولان سابق امنیتی) و حجت درخشنده (پژوهشگر اطلاعاتی و امنیتی) یکشنبه گذشته در مرکز سازمان مردمنهاد انجمن اندیشه و قلم برگزار شد. آنچه در پی میخوانید گزارشی اجمالی از این نشست است.
نگاهی به تاریخ سامانیان قسمت اول
سامانیان
«261 - 395 ق / 874 - 1004 م»
پیشینه ی مختصری از سامانیان
سامانیان که منسوب به سامان خداة، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و به قولی سمرقند و مالک قریه سامان در آن نواحی بودند، از زمان خلافت مأمون در خراسان، یعنی اندک مدتی پیش از روی کار آمدن طاهریان، در قسمتی از ماوراء النهر حکومتهای مستقل کوچکی را که به حکم خلیفه به آنها واگذار شده بود، به عهده داشتند.
آنها نسب خود را - به دنبال به دست گرفتن قدرت - به بهرام چوبینه، سردار معروف عهد ساسانیان میرساندند.
روی کار آمدن سامانیان
انقراض حکومت طاهریان و ضعف و فترت تدریجی که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمینهای شرقی خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان اعمال قدرت عملی او آزاد کرد.
در چنین ایمنی و فراغی که به ویژه دوری از بغداد آن را بی دغدغه میساخت، ولایت ماوراءالنهر که از عهد طاهریان یا پیش از آن به سامانیان واگذار شده بود، تحت رهبری امیران این خاندان، مرکز یک دولت قدرتمند شد و خراسان و ری، و مدتی هم، جرجان، طبرستان، و سیستان، از جانب خلیفه یا به حکم استیلاء و غلبه، ضمیمه قلمرو آنها شد. با آن که استیلای این خاندان بر جرجان، طبرستان و سیستان مستمر نبود و چندان دوام نداشت، ولی خراسان و ماوراء النهر در بخش عمده دوره امارت سامانیان، از مداخله مستقیم عمال خلیفه آزاد ماند و باقی مانده دنیای باستانی ایران، در شکل اسلامی خود، در تمام این نواحی، حیاتی تازه یافت.
اوضاع قلمرو خلافت در دوره ی سامانیان
مؤسس این سلسله، نصر اول و عدهای از فرمانروایان برجسته آن، توانسته بودند دورانی از آرامش نسبی را برای ایرانیان فراهم آورند، ولی البته همه آنان چنان نبودند و همیشه نیز چنان نگذشت.
ثبات این سرزمین با کوششهایی که توسط مرداویج زیاری برای بازگرداندن شیوه ی حکومت ایران پیش از اسلام صورت گرفت و همچنین با افراط کاریهای دینی پادشاه با شکوه سامانی، نصر دوم ، که در اواخر زندگی خود به مذهب اسماعیلی گرویده بود و از این راه خود را با دستگاه خلافت درگیر کرده بود، در صورتی که این دستگاه در حقیقت تکیه گاه عمده این سلسله به شمار میرفت.
با وجود این، حتی پیش از آن که نشانه های سقوط سامانیان در نتیجه کشمکشهای ایشان با خاندانهای زمیندار و با نفوذ یعنی «دهقانان» و خاندانهای مأموران رسمی و نیز در نتیجه نزاعهای داخلی و بالاخره توسعه قدرت آل بویه در باختر و جنوب باختری ایران ، آشکار شود، تحولی در نوار غربی منطقه نفوذ سامانیان حاصل شد که چهره جهان اسلامی را از سده پنجم هجری / یازدهم میلادی به بعد کاملاً تغییر داد.
مدت درازی مجاهدان در راه ایمان، بار جنگهای دفاعی را در مرزهای امپراتوری بیزانیس بر دوش داشتند و تقریباً همه ساله با هجومهایی که به «حملههای تابستانی» معروف شده بود، در سرزمینهای آل بویه پیشروی میکردند، ولی هیچ پیشرفت بزرگی عاید مردم ارتدوکس مذهب آناتولی، نمیشد.
در ماوراءالنهر و کناره دره فرغانه نیز با همسایگان غیر مسلمان زد و خوردی صورت میگرفت. که از این میان تنها بهره عمدهای که در مبارزه سامانیان با همسایگانشان ، قَرَه خانیان یا ایلکخانان ، نصیب ایشان شد، تسخیر طراز «تلاس» در 280 ق / 893 م بود.
اسلام در زمان سامانیان
وضع عمومی پایدار در مرز شمالی سامانیان که جنگهای خونین در آنجا بسیار کمتر از آناتولی اتفاق میافتاد، سبب آن شد که مجاهدان مرز نشین به وظایف تبلیغ دینی بپردازد که سخت تحت نفوذ اهل تصوف و تشیع بود.
در حالی که یونانیان - حتی تا زمان حاضر - خود را تقریباً به صورت کامل مصون از پذیرفتن تبلیغات اسلامی نشان دادهاند، ترکانی که در مرزهای سامانیان ساکن بودند - اغلب شمن پرست و گروه اندکی مسیحی و بنابراین غیر وابسته به یک دین جهانی - به دور از هر گونه مشکلی با وسایل مسالمت آمیز؛ دین اسلام درآمدند. شک نیست که پشتیبانی سامانیان از مبلغان و رباط نشینان، عامل عمدهای در این پیشرفت دین اسلام بوده است که بدون این پشتیبانی هرگز ممکن نبود چنین پیشرفتی حاصل شود.
سامانیان، از این لحاظ و همچنین از لحاظ ترویج و تشویقی که از ادبیات فارسی میکردند که صلح را در قسمت عمدهای از ایران برقرار سازند، نقش عمدهای در تاریخ جهان داشتهاند.
جهان اسلامی گرویدن ترکان را به دین اسلام که بعدها عملاً دین همه اقوام ترک شد؛ به ایشان مدیون است. در عین حال، به علت علاقه فراوان سامانیان به مذهب تسنن، همین مذهب میان ترکان رواج یافت و بعدها سبب شد که در جهان اسلام به صورت روز افزون این مذهب غالب باشد.
البته عده ای هم بر این عقیده هستند که از آنجایی که سامانیان که در مسلمان کردن اقوام ترک در شرق قلمرو خلافت فعلیت می کردند ، خود اهل تسنن بودند لذا ترکها را هم به همین مذهب در می آوردند.
با همه این احوال، باید گفت که سامانیان با مسلمان کردن ترکان، زمینه را برای سقوط خود فراهم کردند و قرلقها به زودی ماوراءالنهر سامانیان را زیر فشار قرار دادند. علمای دینی که فرمانروایان سامانی برای رو به رو شدن و جنگ با ترکان، تأیید آنان را خواستار شده بودند، چنان فتوا دادند که ترکان مهاجم نیز مسمانانی درستند و برای جنگیدن با ایشان نمیتوانند به جهاد فتوا دهند.
بدین ترتیب دولت سامانی که نمیتوانست در برابر ترکان مهاجم مقاومت ورزد، در سالهای 389 - 94 ق / 999 - 1004 م، رو به زوال رفت و سرانجام منقرض شد و سرزمینهای شمال جیحون به تصرف قره خانیان درآمد.
وارث سامانیان در جنوب جیحون غزنویان بودند که نسبتشان به سرباز مزدور ترکی میرسید. نام آنها مأخوذ از نام پایتخت ایشان، غزنه، واقع در سرزمینی است که اکنون افغانستان نام دارد.
پیشینه ی حکمرانی سامانیان در ماوراء النهر
سامان خدای، نیای بزرگ آل سامان، فرزندی به نام اسد داشت.
خود اسد چهار پسر به نامهای:
نوح، احمد، یحیی و الیاس داشت.
در زمان خلافت مأمون، غسان بن عباد، حاکم خراسان، دستور داشت تا پسران اسد را به فرمانروایی شهرهای خراسان برگمارد.
بنابراین وی هر یک از آنان را والی شهری از شهرهای خراسان نمود؛ سمرقند را به نوح و فرغانه را به احمد، چاچ را به یحیی و هرات را به الیاس سپرد.
پس از برکناری غسان بن عباد، در زمان حکومت طاهر ذوالیمینین در خراسان، بنا به سفارش خلیفه، علاوه بر این که جایگاه پسران اسد همچنان محفوظ ماند، کارهای بزرگ دیگری نیز به آنان سپرده شد.
چنان که الیاس به فرمان طلحة بن طاهر، علاوه بر حکومت هرات، والیگری کرانه سیستان را نیز به دست گرفت و ابراهیم بن الیاس، به سپهسالاری اردوی طاهریان رسید.
در بین فرزندان اسد، احمد به نیک سرشتی، آزمودگی و خرد شهرت داشت.
احمد هفت پسر به نامهای:
نصر، یعقوب، یحیی، اسماعیل، اسد و حمید داشت ، که بزرگترین آنها نصر و مشهورترینشان، اسماعیل بود.
فرمانروایان سامانی
نصر بن احمد سامانی
نصر بن احمد سامانی «250 - 279 ق / 864 - 892 م»
روی کار آمدن نصر بن احمد
در سال 250 ق / 864 م، نصر بن احمد، فرزند ارشد اسد، از سوی معتمد خیلفه عباسی، فرمان حکومت سمرقند و در 261 ق / 874 م، فرمانروایی تمام کرانههای ماوراء النهر را به دست گرفت.
صدور این فرمان از طرف خلیفه برای نصر، مصادف با فروپاشی خاندان طاهریان در خراسان بود.
از طرفی دیگر خلیفه عباسی امید داشت که با صدور چنین فرمانی، جلوی پیشرفت یعقوب لیث صفاری را در خراسان بگیرد.
نصر ، سمرقند را تختگاه خویش ساخت و برادرش اسماعیل را به جانشینی خود به بخارا فرستاد و به این ترتیب هر کدام از برادران را کارگزار شهری نمود.
رویارویی نصر و اسماعیل سامانی
خروج رافع بن هرثمه که روزگاری بر نواحی شمال خراسان چیره بود، طرح دوستیاش با اسماعیل سامانی و همچنین بدگویی سخن چینان نزد احمد، موجب بروز کدورت بین این دو برادر شد.
نصر با لشکری از سمرقند به قصد تنبیه اسماعیل عازم بخارا شد و از سوی دیگر اسماعیل هم برای مقابله با او از رافع بن هرثمه یاری خواست. لیکن کار به جنگ نکشید و با وساطت رافع اختلاف رفع شد.
با این همه، چندی بعد اسماعیل از ارسال مال خراج به سمرقند خودداری کرد و نصر بار دیگر برای تنبیه برادر لشکرکشی کرد.
در بین اختلاف دو برادر، حمایت و علاقه عامه، بیشتر متوجه نصر بود که از طرف خلیفه فرمان امارت داشت و گویی مردم اسماعیل را به چشم شورشگری یاغی تلقی میکردند، چنان که در شهر «پیکند» مردم از دادن آذوقه و علوقه به لشکر او اِبا کردند.
در جنگی که بین دو برادر روی داد (275 ق / 888 م) نصر مغلوب و اسیر شد. با این همه، اسماعیل، در معامله با برادر، متانت و نجابت فوق العادهای نشان داد.
چنان که در پیش او با ادب و تواضع از اسب فرود آمد، دست برادر را بوسید و با احترام بسیار او را به سمرقند باز گردانید.
نصر هم که تا چهار سال پس از این واقعه در قید حیات بود، بی آن که به او متعرض شود، همچنان امارت اسمی تمام ماوراء النهر را برای خود حفظ کرد. رفتار نجیبانه اسماعیل با نصر، به حیثیت و اعتبار خاندان سامان افزود.
بخارا به ویژه بعد از وفات نصر «279 ق / 892 م» ، مرکز قدرت قابل ملاحظهای شده بود چنانکه چندی بعد نیز فرمان خلیفه برای اسماعیل صادر شد و او به جای برادر بر تمام ماوراء النهر امارت یافت.
اسماعیل بن احمد سامانی
اسماعیل بن احمد سامانی «امیر دادگر - امیر ماضی» « 295- 279 ق / 907-892 م»
بسیاری از تاریخ نگاران، سال 279 ق / 892 م، یعنی سال برپایی حکومت امیر اسماعیل را، تاریخ واقعی سلسله سامانیان دانستهاند، در حالی که گروهی دیگر، نصر بن احمد را یکی از امیران این سلسله به حساب آورده و به این ترتیب خاندان سامانیان را ده تن نگاشتهاند.
موقعیت بخارا پیش از به حکومت رسیدن اسماعیل سامانی
اسماعیل بن احمد در فرغانه به دنیا آمد و در آغاز کار، از جانب برادرش، نصر، حکومت بخارا را به دست گرفت و این امر به درخواست اهالی بخارا بود که از هرج و مرج حاکم بر شهر خویش به نصر بن احمد، شکایت کرده بودند؛ در واقع مقارن با درگیریهای یعقوب لیث صفاری با خلیفه، امیر سمرقند که با انقراض طاهریان، حفظ ماوراء النهر را پس از تهدید صفاریان بر عهده خویش میدانست، عدهای از لشکریان خود را از بخارا به سرحد خراسان گسیل کرد تا در کرانه جیحون از تجاوز احتمالی صفاریان سیستان جلوگیری کنند. در نزاعی داخلی که بین سپاه ارسالی در گرفت، فرمانده لشکر به قتل رسید و به ناچار لشکر بدون هیچ نتیجهای به بخارا بازگشت.
حاکم بخارا، احمد بن عمر، که از سوی نصر بن احمد در آن جا ولایت داشت، از بیم مؤاخذه امیر سامانی، بخارا را ترک گفت و شهر در دست سپاهیان خوارزم و خوارج محلی دچار هرج و مرج شد.
برای مدتی، شهر به دست حسین بن طاهر طائی غارت شد و چندی بعد نیز خوارج محل به بهانه هوا خواهی یعقوب لیث صفاری بر آن جا مسلط شدند.
بالاخره یکی از فقهای معتبر آن دیار به نام؛ ابو عبدالله بن ابی حفص، که ریاست عامه بخارا با او بود،
از نصر بن احمد درخواست کرد تا والی با کفایتی به آنجا گسیل دارد تا آن ولایت را از هرج و مرج برهاند. نصر نیز برادر خود اسماعیل را که در دستگاه او در اداره امور قدرت و کفایت لازم را از خود نشان داده بود به آنجا فرستاد «رمضان 260 ق / جولای 874 م».
حکمرانی اسماعیل سامانی در بخارا
به هر حال در اوایل کار، مشکل عمده اسماعیل، تحریکات ماجراجویانی محلی و مسأله راهزنان بود. اشخاص ناراضی در بخارا، دزدان را تحریک و تقویت میکردند و آنان نیز در اطراف بخارا به طور مستمر به دستبرد و غارت اموال مشغول میشدند.
امیر سامانی برای دفع اشرار، از محتشمان و دهقانان ولایت که نا امنی محل، بیشترین زیان را بدانان میرساند، یاری جست.
زمانی هم که به کمک آنها به غائله دزدان خاتمه داد، برای آن که این دهقانان «ملاکین محلی» را معارض قدرت خود نیابد، برخی از سرکردگانشان را به سمرقند نزد برادر فرستاد.
در هر حال از آن پس اسماعیل در بخارا به بسط قدرت پرداخت و در معامله با دربار سمرقند، چنان که باید اظهار اطاعت و انقیاد نمیکرد.
به طوری که رافع بن هرثمه، سر کرده صعلوکان عرب که هم عنوان امارت داشت و هم مقارن آن ایام از جانب طاهریان بغداد بر ضد صفاریان در خراسان علم شده بود، بنای دوستی نهاد و خوارزم را نیز ضمیمه قلمرو خویش ساخت.
پیشرفتهای اسماعیل بر نصر که از سوی خلیفه امارت ماوراء النهر را داشت ، گران تمام شد تا آن که در جنگی که در 275 ق / 888 م بین دو بردار رخ داد، نصر مغلوب اسماعیل شد و از آن پس معترض اسماعیل نگشت.
فرمان حکمرانی ماوراء النهر برای اسماعیل از سوی خلیفه با وفات نصر در 279 ق / 892 م و با توجه به رفتار نجیبانه اسماعیل با برادرش و همچنین اعتبار و حیثیتی که آل سامان به دست آورده بود، خلیفه فرمان حکمرانی بر ماوراء النهر را برای اسماعیل فرستاد «محرم 280 ق / آوریل 893 م».
این امارت ، به امارت استیلا معروف گشت و از آن پس نیز با اظهار مجدد اطاعت و انقیاد در حق خلیفه، امارت ماوراءالنهر در خاندان سامانیان موروثی شد. این که بعد از امارت نصر، بخارا به جای سمرقند، تختگاه سامانیان شد، ظاهراً تا حدی بدان سبب بود که بخارا نزدیکترین شهر به سرحد خراسان و ماوراء النهر بود و به قول اصطخری، «هر کس آن جا میبود، خراسان را روبه روی خویش داشت و ماوراء النهر را پشت سر خود».
دو فرمان حکمرانی برای ماوراء النهر
با وجود، استقلال امارت ماوراء النهر برای اسماعیل، از همان اوایل با ماجرای عمرو لیث صفاری مواجه شد که طمع به فرمانروایی ماوراء النهر داشت.
در واقع عمرو، واقع بین تر از برادر و همچنین طالب صلح با خلیفه بود. وی به دنبال جنگهایی که در «ثغر» هند کرد و هدایایی که برای معتضد خلیفه فرستاد، بدین ترتیب با وعده و وعید خلیفه فرمان ولایت ماوراء النهر به نام عمرو لیث صفاری صادر کردکه متضمن عزل ضمنی امیر سامانی بود، دریافت کند و به این ترتیب خلیفه با این فرمان که موجب خرسندی فوق العاده عمرو لیث شد،
در واقع قلمرو سابق طاهریان را که ماوراء النهر هم جزو آن محسوب میشد، به صفاریان سیستان میداد و در عوض او میبایست با اتکاء به این فرمان، و با خدعه یا شمشیر، به هر نحوی که بود، آن خطه را از تصرف امیر سامانی خارج کند.
اجراء فرمان که البته بدون برخورد و جنگ با امیر سامانی غیر ممکن به نظر میرسید و باطناً خلیفه هم از صدور آن راضی و خشنود نبود. ناگزیر جنگ بین عمرو لیث صفاری و امیر اسماعیل سامانی در گرفت که در این بین عمرو که مغلوب و اسیر شد.
واقع آن بود که بر حسب روایت طبری، در تمام ماوراء النهر، مردم و به ویژه طبقات نجبا و دهقانان،
طالب آرامش و صلح بودند و به همین سبب به حکومت خاندان سامانیان بیشتر از ماجراجویان صفاری، که دوام دولت خود را به جنگ و شمشیر وابسته میدانستند رغبت نشان میدادند.
به خصوص که مردم در ماوراء النهر، مطمئن بودند که به رغم فرمانی که خلیفه برای عمرو لیث فرستاد، میل باطنی و قلبی او با اسماعیل بوده و البته نظم و امنیت مملکت بر دست سامانیان که عمال رسمی خلیفه و جانشینان رسمی آل طاهر بودند، بیشتر تأمین میشد تا به وسیله صفاریان که تا اندازهای مخل امنیت آنان محسوب میشدند و در عین حال از نظر خلیفه هم تا حدودی یاغی شناخته میشدند.
در حقیقت در ماوراء النهر، عام و خاص سامانیان را میخواستند. به خصوص که شهرت عدالت، نرمخویی و جوانمردی اسماعیل هم باعث شد تا عده زیادی از لشکریان صفار نیز به امیر سامانی علاقه مند شوند.
جنگهای امیر اسماعیل سامانی
· جنگهای امیر اسماعیل در داخل قلمرو سامانی
رویارویی عمرو لیث صفاری با امیر اسماعیل سامانی
در یک تلاقی که بین اسماعیل با بخشی از سپاه عمرو لیث در حدود جنوب رود آموی رخ داد «286 ق / 899 م»، سردار لشکر عمرو، به نام محمد بن بشیر و به قولی محمد بن لیث، مغلوب و کشته شد و لشکرش نیز به اسارت درآمد. اما امیر بخارا که در این موارد همیشه نجابت انسانی و عدالت جوانمردانه از خود نشان میداد، اسیران را بدون «فدیه» آزاد کرد و بدین گونه برتری اخلاقی خود را نیز بر عمرو ثابت کرد.
این اقدام میل و علاقه عده زیادی از نام آوران سپاه عمرو را نیز به جانب اسماعیل کشانید و چون امیر صفاری حاضر نشد از نصیحت آنان پیروی کند و از عزیمت جنگ باز ایستد، عده زیادی از آنان، پیش از شروع جنگ بیعت خود را با عمرو نقض کردند و جمعی هم در طی نبرد که نزدیک بلخ روی داد «287 ق / 900 م» به اردوی اسماعیل ملحق شدند. همین قضیه شکست عمرو و پس از آن اسارت او را باعث شد و خلیفه که باطناً از این شکست راضی بود، مسرت خود را اعلام و طی فرمانی، قلمرو ماوراء النهر را به اسماعیل واگذار نمود. بدین گونه غلبه اسماعیل بر عمرو لیث که خطر صفاریان را از سر خلافت دور کرد، امیر سامانی را نزد خلیفه محبوب نمود و از این رو خراسان هم به قلمرو او افزوده شد.
چنان که سیستان نیز هر چند در دست اخلاف عمرو باقی ماند، ولی از سوی خلیفه ضمیمه قلمرو سامانی شد.
رویارویی داعی علوی با امیر اسماعیل سامانی
اما در جرجان، سید محمد بن زید داعی علوی، که صاحب طبرستان و دیلم بود با امیر سامانی به منازعه برخاست و پنداشت که بعد از عمرو لیث، میتواند خراسان را به حوزه طبرستان ملحق کند.
از این رو از طبرستان به جرجان لشکر آورد تا کارگزاران اسماعیل را از خراسان بیرون کند.
امیر بخارا نیز لشکری بسیار، به همراه یک تن از سرداران خویش به نام؛ محمد بن هارون، که از طبقات عامه بیرون آمده بود، به دفع وی گسیل داشت.
در جنگی که در نزدیکی جرجان بین دو سپاه روی داد، نخست محمد بن هارون شکست خورد، اما چون لشکر طبرستان در تعقیب او پراکنده شدند، وی بازگشت و این بار در نبردی خونین، شکست سختی بر سپاه علوی داد، چنان که محمد بن زید داعی به سختی مجروح شد، پسرش زید هم به اسارت درآمد «287 ق / 900 م» پس از آن ، خلیفه امارت این ولایات را به سامانیان سپرد.
جدایی ری از قلمرو سامانی
محمد بن هارون که از سوی امیر سامانی، امارت جرجان و طبرستان یافت، چندی بعد در صدد کسب استقلال برآمد و بر بخارا یاغی شد.
همچنین ری را به دعوت و تشویق ناراضیان آن دیار از دست عمال سامانیان گرفت. «289 ق / 902 م»
اما خلیفه که ولایت ری را با حکومت قزوین و زنجان، به امیر سامانی داده بود، تمام این نواحی را به امارت «خراسان ضمیمه کرده بود».
اسماعیل هم محمد بن هارون را با امید و وعده به بخارا کشاند و با این حربه در میان راه توقیفش کرد.
ری را به برادر زاده خویش؛ منصور بن اسحاق، و چندی بعد جرجان را به پسرش احمد سپرد و بدین گونه قلمرو سامانی از زنجان و ری تا فرغانه و چاچ بسط یافت.
· جنگهای امیر اسماعیل خارج از مرزهای قلمرو سامانی
امیر سامان از همان آغاز امارت، نظارت بر ثغر ترک، در آن سوی سیحون را که مقابله با هجوم کفار به شهرهای اسلام و سعی در تدارک اسباب غزو و جهاد در بلاد آنها به هنگام ضرورت بود، اهتمام وافی داشت.
امیر اسماعیل در اواخر دوران امارت خویش، با هجوم دسته جمعی تعدادی از طوایف ترک مواجه شد که با عدهای بی شمار به نواحی شهرهای مسلمین روی آورده بودند. چنان که در اردوی آنها بیش از هفتصد بسته که متعلق به سرکردگان قوم بود وجود داشت.
اسماعیل لشکری گران برای دفع آنان فرستاد و تعداد کثیری مطبوعه هم به لشکر او پیوستند و بدین گونه سپاه مسلمین بر ترکان شبیخون زده و تمامی آنها را تار و مار کرد. در این بین عده بسیاری از ایشان کشته و تعداد زیاد هم به اسارت درآمدند، حدود رجب 291 ق / می 904 م، طبری .همچنین پس از وفات برادرش نصر، و بلافاصله بعد از دریافت منشور عمل ماوراء النهر، لشکر به جنگ ترکان قرلقی برد «محرم 280 ق / آوریل 893 م» و با تحمل محنت بسیار، شهر «طراز» را محاصره کرد.
عاقبت امیر طراز بیرون آمد و اسلام آورد که با بسیاری از دهقانان طراز گشادهرو شد و همچنین
کلیسای بزرگ را مسجد جامع کردند و به نام امیر المؤمنین معتضد بالله خطبه خواندند و به این ترتیب امیر اسماعیل با غنایم بسیار به بخارا آمد
تاریخ قاجاریه(قسمت اول)
مراحل تحولی در سلسله قاجار
مرحله اول: قاجاریه در تکاپوی قدرت
سیر قدرت یابی آقا محمد خان
آقا محمد خان پسر محمد حسن خان قاجار بود
پس از این سیاست خشن به سال 1209 به قفقاز لشکر کشید
مرحله دوم : حکومت آقا محمد خان
تاجگذاری در تهران :
لشکرکشی به خراسان
صفات شخصی آقامحمد خان
جنگ های آقا محمد خان در قفقاز
فتح تفلیس :
علت قتل عام و غارت آقا محمد خان د رتفلیس :
سلطنت فتحعلی شاه
مرحله سوم : تثبیت و استواری حکومت قاجار
ویژگیهای مهم این دوره :
وفات فتحعلیشاه
مرحله چهارم : حکومت محمد شاه
ظهور مدعیان سلطنت
قائم مقام فراهانی
خصوصیات اخلاقی و ویژگیهای اداری قائم مقام فراهانی :
حاج میرزا آقاسی
محمدشاه پس از قتل قائم مقام، مقام صدارت را به حاج میرزا آغاسی، آخوند ایروانی، سپرد. حاج میرزا آغاسی به مدت سیزده سال مقام صدارت اعظمی حکومت محمد شاه را به عهده داشت.او فردی ساده لوح و بی تدبیر بود. و در تمام پادشاهی محمدشاه ادارة امور کشورم برعهدة او بود و محمد شاه پیوسته به او اعتماد و ارادتی مخصوص نشان می داد . محمدشاه علاوه بر آنکه به هیچ وجه در مقابل اعمال و اقوال و خواهش و فرمایش حاجی میرزا آغاسی مخالفتی نشان نمی داد، با وجود همة خطاها و خرابکاریهای جاجی میرزا آغاسی، هر کس هر چه در مورد او می گفت، علاوه بر آنکه نادیده می گرفت به تبعید و آزار او نیز می پرداخت.
محمدشاه حاج میرزا آغاسی را مراد و مرشد خود می دانست ودر نامه هایی که به او می نوشت او را (حاجی سلمه الله تعالی) یا (روحی فداک) خطاب می کرد.
محمدشاه عقیده داشت هر چه حاج میرزا آغاسی انجام دهد عین صوابست، او نیز با اقدامات بی تدبیرانه بیشترین ضربه را بر اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور ایران در این دوره وارد آورد. حاج میرزا آغاسی در مدت صدارت خود املاک بسیار از متعلقات دولت و مردم را غصب کرد.عوام فریبی و سالوس و ریاکاری از خصائص اخلاقی حاجی میرزا آغاسی بود.او برای جلب قلوب مردم هرگز جواب رد به متقاضیان حقوق مستمری یا پاداش نمی داد .نتیجة سوء سیاست و بی تدبیری و بی کفایتی حاج میرزا آغاسی در ادارة امور کشور، تهی شدن خزانه از پول و ا متناع فرمانروایان و حکام ایالات از فرستادن مالیات به پایتخت و پریشانی و اختلال مالیه مملکت بود
حکومت 90 روزه ظل السلطان
ظل السلطان دهمین پسر فتحعلیشاه بود هنگام فوت پدرش در اصفهان، حکمران تهران بود. او با بسیاری از شاهزادگان و حکام ولایات مرکزی ایران و عده ای از درباریان که در تهران بودند همدست و هم عهد شد و خود را پادشاه خواند.
ظل السلطان پس از اعلام سلطنت خود به دست به بذل و بخشهایی در میان مردم زد. دسته های نظامی را که همراه فتحعلیشاه به اصفهان رفته بودند با فرماندة آنان علینقی میرزا رکن الدوله به پایتخت اظهار کرد. علینقی میرزا فرمان ظل السلطان را پذیرفت و با سپاه خود و کلیه ذخائر و اثاثیه سلطنتی به تهران آمد. و ضمن دمتگزاری بازوبند فتحعلیشاه را که یک پارچه الماس موسوم به دریای نورو به وزن 40 گرم بود به ظل السلطان تسلیم کرد.علینقی میرزا علاوه بر قبول اطاعت محض از ظل السلطان، از طرف او نامه هایی به حکام ولایات نوشت و آنانرا به قبول امر و فرمان ظل السلطان خواند. ظل السلطان، یکی از محارم خود، محمد جعفر خان کاشی را به وزارت برگزید.علینقی میرزا رکن الدوله از طرف ظل السلطان به تبریز رفت تا محمدمیرزا را به قبول سلطنت ظل السلطان دعوت کند. از طرف دیگر محمدمیرزا ولیعهد رسمی، با شنیدن خبر وفات فتحعلیشاه به کمک میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی در صدد جمع قوا برای تسخیر تهران و سرکوب کردن ظل السلطان برآمد.قائم مقام سپاهی را برای سرکوب ظل السلطان روانه تهران کرد .از طرف دیگر ظل السلطان نیز سپاهی به تعداد 000/15 تن به سرداری برادر دیگر خود، امام ویردی میرزا ایلخانی برای تصرف زنجان، آذربایجان و تهدید محمدمیرزا روانه کرد.دو سپاه در نزدیکی قزوین روبه رو شدند و پس از برخورد مختصری سپاه ظل السلطان از هم پاشید و همگی به اردوی محمدمیرزا پیوستند.بدین ترتیب امید ظل السلطان به یأس مبدل شد و درصدد پوزش و عذرخواهی و جلب محبت محمدمیرزا برآمد.سرانجام محمدمیرزا در اول رمضان 1250 وارد تهران شد و روز 14 آن ماه تاجگذاری کرد و سلطنت 90 روئزه ظل السلطان پایان گرفت .
لشگرکشی محمد شاه به هرات
محمدمیرزا در زمان ولیعهدی پدر خود عباس میرزا مأمور فتح هرات گردید و در حین محاصره هرات، به علت فوت پدرش عباس میرزا، هرات را رها کرد و با کامران میرزا حاکم هرات صلح کرده و قرار شد کامران میرزا هر ساله خراجی به دولت ایران بپردازد و خود را از دست نشاندة این دولت بکند. در اوایل پادشاهی محمد شاه، کامران میرزا نقض عهد کرد و حتی به تعرض به خاک سیستان پرداخت. در این زمان روسها به علت دست یافتن به خارا و فیوه و نزدیک شدن به حدود افغانستان پادشاه ایران را برای لشکرکشی به هرات تشویق می کردند.مستشاران و مأمورین انگلیسی تلاش کردند که محمد شاه را از لشکرکشی به هرات بازدارند و چون شاه اعتنایی به خواهش آنان ننمود. افسران انگلیسی سپاه ایران را ترک کردند. محمدشاه در 19 ربیع الثانی 1253 به قصد تسخیر هرات عازم شد. دولت انگلیس که به موجب عهدنامة با ایران شرط کرده بود که در اختلاف بین ایران و افغانستان مداخله نماید چون مساعیش در منصرف کردن محمدشاه از لشکرکشی به هرات مفید نیفتاد به برانگیختن امرای افغان بر ضد ایران اقدام نمود. دولت انگلیس نمایندة خود یعنی الکساندر برتر را پیش دولت محمدخان حاکم کابل فرستاد تا او را به یاری کامران میرزا دعوت نماید.دوست محمد خان با پیشنهاد شرایطی حاضر شد که با کامران میرزا همدست گردد، اما چون دولت انگلیس زیربار قبول شرایط دوست محمدخان نرفت و روسها نیز سعی بسیار در جلب خاطر دوست محمدخان و برادرش امیر قندهار کهندل خان داشتند، عاقبت این دو برادر جانب پادشاه ایران را گرفتند و انگلیسیها از این اقدامات خود به نتیجه ای نرسیدند کامران میرزا مردی بی کفایت بود، اما وزیر او یارمحمدخان، با جمع آوری سپاهی به تحکیم قلعة هرات پرداخت و پوتین جر مهندس توپچی انگلیسی نیز او را در این کار جداً یاری نمود. محمدشاه و سپاهیانش محمد دو ماه پشت حصار هرات ماندند و به تسخیر آن قادر نشدند.در حین محاصرة هرات سفیر انگلیس جان مک نیل به اردوی محمدشاه آمد و تقاضای صلح با کامران را پیشنهاد نمود.در همین زمان سیمونیچ سفیر روس نزد محمد شاه رفت و او را به یاری افسران روسی آگاه نمود نتایج لشگر کشی محمدشاه به هرات
محمدشاه با اعلام مساعدت سفیر روس به ادامة محاصرة هرات پرداخت و به پیشنهاد سفیر انگلیس توجهی نکرد.جان مک نیل سفیر انگلیس از این عمل به خشم آمد به تهران برگشت و شاه ایران را تهدید کرد که اگر دولت ایران به تصرف هرات اقدام نماید، دولت انگلیس آنرا عملی خصمانه خواهد شمرد. دولت انگلیس بلافاصله پس از این هشدار کشتیهای جنگی خود را برای تصرف جزیره خارک اعزام کرد. در این زمان علاوه بر تصرف جزیرة خارکم توسط اعمال انگلیس شورشهایی نیز در بعضی از نقاط کشور اتفاق افتد که عمال انگلیسی در نهان دامنة آن طغیانها را توسعه می دادند تا به هر صورت که باشد شاه را از تسخیر هرات بازدارند.در این زمان محمدشاه اوضاع آشفته داخلی کشور را مشاهده کرد و چون دید از عهدة محاصرة هرات و خصومت علنی با انگلیس بر نمی اید بعد از تحمل خسارات و تلفات بسیار از سرحصار این شهر دست برداشت و بدون آنکه با کامران میرزا اقدام به امضای قراردادی یا توافقنامه ای نماید به تهران بازگشت.لشکرکشی ناموفق محمدشاه به هرات و توطئه های دولت انگلیس در این مورد لطمة بزرگی به حیثیت ایران در داخل و خارج از کشور ایران وارد آورد، و زمینه، جدایی هرات و افغانستان را از به ایران به طور کامل فراهم کرد
سیاست انگلیس در مورد هرات
انگلیسیها افغانستان را جزء لاینفک هندوستان مستعمره مهم و اصلی انگلستان می دانستند.بریتانیا می خواست به هر صورت یک حکومت پوشالی دست نشانده در افغانستان که سنگر طبیعی هندوستان بود به وجود آورد.انگلیسیها می توانستند با سلطه بر افغانستان راه نفوذ روسیه را به طرف هندوستان ببندند.در افغانستان نیز عمال انگلیسی بتدریج نفوذ خود را بسط دادند.کوشش عمال انگلیسی در افغانستان این بود که قدرت و نفوذ حکام و امرای کابل را که غالباً متمایل به دربار ایران بود و سلطة دیرین و تاریخی که یک کشور همنژاد و همزبان و همکیش خود یعنی ایران را بر استقرار و نفوذ استعماری بیگانه ترجیح می دادند، از میان بردارند
اختلافات ایران و عثمانی در دوره محمد شاه
بین ایران و عثمانی دائماً بر سر مسائل سرحدی و تعرضات ایلات دوطرف به خاک یکدیگر و بدرفتاری ترکان عثمانی نسبت به زوار و تجار ایرانی در خاک عراق اختلاف بروز می کرد. از جمله در موقع سرگرمی محمدشاه به محاصرة هرات یعنی در سال 1253 سوء استفاده کردند. والی بغداد در این سال که از ترقی تجارت بندر خرمشهر در مقابل بصره در رشک بود به بندر خرمشهر لشکر کشید. و قسمت مهمی از آنجا را ویران نمود و به بازرگانان آنجا صدمة بسیار زد.در سال 1258 محمود پاشا والی ولایت سلیمانیه پس از معزول شدن به دولت ایران پناهنده گردید. محمدشاه از دولت عثمانی خواست که محمود پاشان را به شغل اول خود برگردانند.چون دولت عثمانی در برابر خواهش محمدشاه مسامحه نمود محمدشاه به والی کردستان دستور داد که به یاری محمود پاشا به خاک عثمانین حمله ببرد.والی کردستان در حمله به خاک عثمانی شکست خورد، و محمدشاه خود تصمیم گرفت برای جنگ با دولت عثمانی سپاهی جمع کند.در این زمان سنفرای دو دولت و به وساطت سرای روس و انگلیس در طهران و استانبول قرار شد انجمنی برای حل اختلافات تشکیل دهند. انجمن تشکیل شده توسط نمایندگان چهار دولت روس، انگلیس، ایران و عثمانی ، به مذاکره در مورد حل اختلاف پرداختند اما نتیجة ثابتی حاصل نشد. در سال 1258 والی بغداد با بهانه ای به کربلا لشکر فرستاد. و به قتل عام مردم آنجا دست زد و نزدیک نه هزار تن از مردم بیگانه آنجا را که تمام شیعه و اکثراً ایرانی بودند کشت.نرسیدن این خبر محمدشاه را به خشم آورد بلافاصله دستور داد برای انتقام این حرکت سپاهی به سرحد عراق عرب اعزام شود .وساطت نمایندگان روس و انگلیس مانع از اعزام لشکر ایران جهت حمله به خاک عراق شد و قرار شد انجمنی در ارزنه الروم با حضور نمایندگان چهار دولت تشکیل شود .
معاهده ارزنة الروم
میرزا تقی خان امیرکبیر از طرف دولت ایران مأمور مذاکره با دولت عثمانی شد.
میرزا تقی خان از سال 1258 تا 1262 یعنی نزدیک سه سال در ارزنه الروم با نمایندگان دول همسایه (روس و انگلیس و عثمانی) برای رفع اختلافات بین ایران و عثمانی مذاکره می کرد. در مدت مذاکره میرزا تقی خان در ارزنه الروم، وی یک بار به علت غوغای عوام و تحریک دشمنان نزدیک بود به قتل رسید.سرانجام در تاریخ 16 جمادی الثانیه 1262 معاهدة ارزنه الروم در این شهر شامل نه ماده بین نمایندگان ایران و عثمانی و با وساطت سفرای روس و انگلیس منعقد شد.به موجب این عهدنامه، دولت ایران از دعاوی خود نسبت به سلمیانیه و قسمت غربی ولایت زهاب صرفنظر کرد.دولت عثمانی نیز حق تصرف ایران را نسبت به بندر خرمشهر و جزیرة خضر و ساحل چپ شط العرب و حق کشتیرانی این دولت را در این قسمت شناخت.
قرار شد عثمانیها نسبت به زوار و تجار ایرانی رفتار سوء سابق را ترک کنند.طرفین خاک خود با رعایای یکدیگر به قواعد بین المللی رفتار نمایند. عهدنامه مذکور از اختلافات ارضی و مشکلات سرحدی دو دولت را به طور قطع از میان نبرد. نقل و انتقال عشایر سرحدی و عادت آنان به ییلاق و قشلاق همچنان مشکلاتی را برای تحدید حدود مرزها فراهم می کرد . مسئله تعیین حدود ایران و عقمانی که بایستی فقط بین دو دولت و با دست نمایندگان ذینفع حل بشود همیشه به صورت یک مشکل عمده سیاسی موجب تیرگی روابط دو دولت بود و تا پایان امپراطوری عثمانی و انقراض آن دولت و استقرار مشروطیت در ایران ادامه داشت
ظهور فرقه های مذهبی:
قیام آقاخان محلاتی
در سال 1232 شاه خلیل الله از سادات حسینی که بر بقیة فرقة اسماعیلیه در ایران و هندوستان ریاست روحانی داشت و چندی نیز به حکومت کرمان رسیده بود و یزد بدست فتنه جویان به قتل رسید. فتعلیشاه برای استمالت یاران او پسر بزرگش آقاخان را به دامادی خود اختیار نمود و حکومت قم و محلات را به او داد. آقاخان در دستگاه قاجاریه محترم بود و محمدشاه در سال 1251 حکومت کرمان را به او سپرد.
در سال 1255 آقاخان که از طرز رفتار حاجی میرزا آقاسی با خود راضی نبود سر به طغیان برداشت. لشکریان دولتی به سرکوب او پرداختند و آقاخان به قلعه بم پناه برد. و سپس به دستور محمدشاه در محلات اقامت گزید. پس از چند آقاخان به بهانة حرکت به مکه از محلات به یزد رفت. در یزد آقاخان مریدان نقش دور او را گرفتند و آقاخان بار دیگر راه طغیان پیش گرفت. این دفعه بهاء الدوله بهمن میرزا از نوادگان فتحعلیشاه که حکومت یزد را برعهده داشت به جنگ با آقاخان اقدام نمود. آقاخان بار دیگر مجبور گردید به کرمان پناه ببرد و چون در کرمان نیز مغلوب شد در سال 1257 از راه قندهار به هند رفت حمایت دولت انگلیس قرار گرفت .
در اواخر دورة سلطنت محمدشاه برادر آقاخان، ابوالحسنخان معروف به سردار بار دیگر از قندهار به بلوچستان حمله آورد ولی به زودی سرکوب شد.خاندان آقاخان هنوز در هند ریاست اسماعیلیان ایران و هند را برعهده دارند.
ظهور فرقه بابیه
هنوز فتنة آقاخان محلاتی به کلی خاتمه نیافته بود که محمدشاه با بروز فتنه های جدیدی مواجه گردید.در نواحی شمال شرقی خراسان طایفه قادریه (نخشبندیه) به مخالفت با حاکم خراسان قیام کردند. و در همان زمان در جنوب ایران نیز صاحب داعیه ای به نام سیدعلی محمد شیرازی معروف به باب در لباس مذهبی و به عنوان ارشاد و هدایت خلق قیام کرد. و فرقه جدیدی به نام بابیه را پدید آورد. آئیین بابیگری از شیخیگری پدید آمده و شیخیگری را شخصی به نام شیخ احمد احسانی در زمان فتحعلیشاه ابداع نمود. شیخ احمد احسایی یکی از علمای شیعه از اهل ساحل بحرین یعنی قسمت احساء بود. شیخ احمد، فردی فاضل و فصیح بود ولی در تشیع راه افراط را به یهود و عقایدی را در مورد اصول دین ابداع کرد که با عقاید علمای سابق شیعه فرق می کرد. او از اصول خمسة دین سه رکن توحید، نبوت و امامت را پذیرفت، عدل و معاد را منکر شد. شیخ احمد خود را شیعه کامل و واسطة بین امام غایب و مردم دانست و بدین طریق فرقة بد شیخیه را ابداع نمود. جانشین او سید کاظم رشتی راه او را ادامه داد و شاگردان بسیاری را تربیت کرد که علی محمد شیرازی یک نمونه از آنها بود.
در ابتدای دعاوی جانشینی سیدکاظم رشتی، بین علی محمد شیرازی و دیگر شاگردان سیدکاظم رشتی از جمله حاج محمد کریم خان قاجار در کرمان درگیری به وجود آمد. او علی محمد شیرازی بر او غلبه کرد و خود را واسطة بین امام زمان و مردم خواند و فرقه جدید بابیه را تأسیس نمود
مؤسس فرقه بابیه
علی محمد شیرازی ( باب )
سیدعلی محمدشیرازی، دعوت خود را از بوشهر (به سال 1260) آغاز کرد. او ابتدا خود را نایب امام زمان خواند، اما اندکی بعد دعوت گرانتری نمود خود را مظهر تامة خلق و بقیة الله و بالاخره امام دوازدهمم و باب علم الهی خواند. عمال زیرک حکومت هند انگلیس که در پی چنان بهانه هایی برای برپاکردن آشوب در ایران بودند سید را وسیلة تبلیغات سیاسی خود قرار داده تا حدی که امکان داشت از مردم ساده لوح و طماع به عنوان مرید دور او گرد آوردند. علمای محمدباب یعضی از مریدان خود را به شیراز فرستاد و شروع به تبلیغات دینی نمود ودر آن شهر نیز عمال انگلیس در پرده به مقاصد او کمک کردند. دعوت علی محمد باب در شرایط و بوشهر و بعضی دیگر از نقاط ایران پیروانی پیدا کرد. منوچهر خان معمتدالدوله حاکم اصفهان، باب را به اصفهان برد و او را تحت حمایت خود خواند.پس از فوت منوچهرخان به سال 1263 ، علما مجلسی آرسته و باب را مورد سوال قرار دادند. چون علی محمد باب نتوانست سوالات علما و روحانیون را در مجلسی که تشکیمل داده بودند، بدهد از دعاوی خود توبه کرد.
اما در این زمان پیروانش در نواحی مختلف کشور به تبلیغات وسیع و ایجاد آشوبها و شورشهایی دست زدند. محمدشاه برای جلوگیری از این هرج و مرجها به دستور حاج میرزا آغاسی، علی محمد را از اصفهان به آذربایجان تبعید کرد. در آذربایجان علی محمد باب را در قلعة چهریق واقع در ماکو زندانی کردند.شورش گسترده پیروان باب در زنجان، مازندران، شیراز باعث شد، حکومت وقت (ناصرالدین شاه قاجار) او را از زندان بیرون کرده و به فتوای علمای تبیریز به سال 1266 اعدام کردند. اندکی بعد از تیرباران شدن باب، در دوران ناصرالدین شاه شورشهایی سخت به وسیله طرفداران باب صورت گرفت و توطئه هایی برای قتل شاه و صدراعظم ایران امیرکبیر به وسیله بابیان چیده شد. توطئه ناموفق با بیان در ترور ناصرالدین شاه قاجار، باعث شد که دولت وقت تمام پیروان بابی را از ایران اخراج کند و آنان را به عراق تبعید کند. تبعید بابیان به عراق و تغییر محتوایی جنبش بابیه به فرقه بهائیت، دسیسه های دولت انگلیس و روس از نکات قابل تأمل در تاریخ معاصر ایران است.
قیام سالار در خراسان
حکومت خراسان در زمان فتحعلیشاه به دست اللهیارخان آصف الدوله صدراعظم شاه اداره می شد. در زمان محمدشاه آصف الدوله میل داشت به مقام صدراعظمی سابق خود برسد. به همین دلیل با حاج میرزا آغاسی به شدت دشمنی می کرد. حاج میرزا آغاسی نیز که به طور کامل بر محمد شاه و دبار استیلای تمام داشت در دور کردن اللهیار خان آصف الدوله تلاش می کرد. در سال 1262 به علت بیماری محمدشاه و نابسامان بودن اوضاع دربار ، حسن خان سالار پسر آصف الدوله که به جای پدر حاکم خراسان شده بود، از قبول اوامر حاج میرزا آغاسی سر پیچید و برعلیه او شورش کرد. حسن خان سالار به کمک قوچانن ابتدا قلعة کلات را تحت تصرف خود درآورد، سپس با قوائی که جمع کرده بود راه طهران را پیش گرفت و تا سبزوار جلو راند.محمدشاه در بدو امر دو تن از سرداران خود به نام های محمد علیخان ماکوئی و ابراهیم خلیل خان ماکوئی را به دفع سالار فرستاد ولی سرداران مذکور موفق به تصرف مشهد نشدند. محمدشاه ناچار حکومت خراسان را به برادرش حمزه میرزا حشتمه الدوله سپرد و او را با سپاه کافی به خراسان روانه ساخت. سپاهیان دوطرف در بین سبزوار و شاهرود به هم رسیدند و طی زد و خورد و درگیری، طرفین سپاهیان سالار شکست خورده و منقرض شدند.سالار از سبزه وار گریخت و جمعی از ترکمانان را مجدداً گرد آورد و به کلات حمله برد و در پناه استحکلمات آن قلعه طبیعی مدت 8 ماه برابر سپاه حمزه میرزا مقاومت کرد. در اوایل سال 1264 سالار مجدداً قوتی حاصل کرد و حمزه میرزا برای آنکه ایلات ترکمن را از همدستی با سالار منصرف سازد به سرکوبی آنان شتافت او 300 خانوار از ترکمان را به حوالی تهران کوچ داد و جمعی را نیز به اردوی خود ملحق ساخت . در این زمان سالار مجدداً مشهد را محاصره کرد، ولی حمزه میرزا بار دیگر سالار را در 48 کیلومتری شمال شرقی مشهد شکست داد. سالار به طرف سرخس عقب نشست، ولی در همان اوقات حمزه میرزا مریض شد و عملیات تعقیب سالار متوقف شد.سالار با قوای جدید تا 60 کیلومتری مشهد پیش آمد و اندکی بعد از آن تاریخ خبر فوت محمدشاه در خراسان انتشار یافت و سالار درصدد برآمد از هرج و مرجی که معمولاً بعد از فوت سلاطین در ایران پیش می آید، به نفع خود استفاده کند.
اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران مقارن فوت محمد شاه
با مرگ محمد شاه در شب ششم شوال 1264، اوضاع ایران که بر اثر بی کفایتی او و صدراعظمش حاج میرزا آغاسی به حال پریشانی افتاده بود سخت تر شد.چون بزرگان و اعیان مملکت از سیاستهای حاج میرزا آغاسی رنجیده بودند و برای قیام او انتظار فرصتی را داشتند بنای سرکشی را نسبت به او گذاشتند.سالار پسر آصف الدوله از وضعیت به وجود آمده استفاده کرده بار دیگر برعلیه حکومت مرکزی طغیان کرد.پیروان بابیه در شهرهای مختلف شورشهایی ایجاد کرده بودند و خصومتهایی از این طریق در ولایت پدید آورده بودند. حاجی میرزا آغاسی چون دید وزراء و رجال دیگر زیربار امر او نمی روند و برکناری او را از حکومتن خواستارندن ابتدا عده ای سپاه در تهران دور خود جمع نمود حتی زمزمه سلطنت طلبی نیز از او شنیده شد. اما عاقبت حاج میرزا آغاسی دید کاری از پیش نمی برد ناچار از ترس به حضرت عبدالعظیم پناه برد و در آنجا بست نشست. انتشار خبر مرگ محمدشاه و قیام حاج میرزا آغاسی نه تنها در پایتخت کارها را از نظم و ترتیب انداخت بلکه در غالب ولایت نیز تولید اغتشاش و طغیان نمود.در پایتخت نیز هر یک از بزرگان دولت به رأی خود کار می کردند و همه ادعای آنرا داشتند که پس از ورود ناصرالدین میرزا به تهران مقام صدارت را برای خود بگیرند. تنها کسی که تا حدی با کفایت و کاردانی امور پایتخت را تا ورود شاه تحت نظم و اداره گرفت، مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه بود.وساطت نمایندگان روس و انگلیس مانع از اعزام لشکر ایران جهت حمله به خاک عراق شد و قرار شد انجمنی در ارزنه الروم با حضور نمایندگان چهار دولت تشکیل شود- در این زمان ولیعهد، ناصرالدین میرزا که شانزده سال بیش نداشت در تبریز مقیم بود و از طرف مهد علیا مادرش و نمایندگان روس و انگلیس به طهران خوانده شد. ناصرالدینن شاه که در چهاردهم شوال 1264 در تبریز به جای پدرش جلوس کرده بود در 29 ذیقعده به تهران رسید.او قبل از ورود به تهران میرزا تقی خان امیرنظام را که وزیر نظام بود با لقب اتابک اعظم به صدارت اختیار نمود. این عمل شاه امید بسیاری از مدعیان مقام صدارت را به یأس مبدل ساخت. و آنها از همین تاریخ به دشمن و کارشکنی نسبت به میرزا تقی خان قیام نمودند
مرحله پنجم : حکومت ناصر الدین شاه
سلطنت ناصرالدین شاه قاجار1264 1313 ق
هنگام فوت محمدشاه، ولیعهد و جانشین او ناصرالدین میرزا زیر حمایت و تربیت میرزا تقی خان وزیر نظام در تبریز به سر می برد. چون خبر فوت شاه به تبریز رسید، در حالیکه خراسان به علت قیام سالار دچار هرج و مرج و آشفتگی بود، میرزا تقی خان سپاه آذربایجان را گرد آورد و وسائل جلوس ناصرالدین میرزا را بر تخت سلطنت در آذربایجان فراهم ساخت. سپس به همراهی سفرای روس و انگلیس که به تبریز رفته بودد. شاه جوان را برداشته عازم تهران شد. و برای آنکه در غیاب او، آذربایجان دچار اغتشاش و ناامنی نگردد، حکامی را که به وفاداری آنان اطمینان نداشت از کاربرکنار کرد و حکام مورد اعتماد بر بلاد آذربایجان گماشت، ناصرالدین شاه روز 21 ذی قعده سال 1264 هجری قمری به تهران رسید و روز بعد رسماً تاجگذاری کرد. ناصرالدین شاه به سبب کفایت و لیاقتی که از میرزا تقی خان وزیر نظام دیده بود او را به صدارت برگزید و اندکی بعد به لقب امیرکبیر گردید. ناصرالدین شاه میرزا نصرالله خان نوری معروف به میرزا آقاخان را که حکمران کاشان بود به طهران طلبید و به معاونت امیرکبیر منصوب کرد و به او لقب اعتماد الدوله داد.
ویژگیهای حکومت ناصرالدین شاه قاجار
حکومت 50 ساله ناصرالدین شاه سرشار از وقایع و حوادث مهم در تاریخ سلسله قاجار است.در این دوره نتایج شوم عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و عوارض جنکهای ممتد دورة فتحعلیشاه بروز می کند. در این دوره دولت انگلیس روابط سیاسی خود را با ایران بسط می دهد و به اخذ امتیازاتی و مزایایی نظیر امتیازات و مزایایی که به موجب عهدنامه ترکمانچای به روسیه داده شده بود موفق میشوند.
در نتیجه نفوذ سیاسی و اقتصادی بیگانگان در ایران، در این دوره به حد کمال می رسد و استقلال و حیات اقتصادی ملت ایران بیش از هر زمان دیگر متزلزل می شود.
خوشبینی فوق العاده شاه به بیگانگان باعث می شود که بسیاری از منافع کشور را به نفع بیگانگان از دست دهد. در پایان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار کم کم افکار انقلابی و زمزمة آزادی طلبی ظهور می کند و زمینة انقلاب مشروطیت فراهم می گردد.
قاجار نام دودمانی است که از 1794 تا 1925 بر ایران فرمان راند.قاجارها قبیلهای از ترکمانهای منطقه استرآباد (گرگان) بودند.ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان میرساندند که از سرداران چنگیز بود. نام این قبیله ریشه در عبارت آقاجر به معنای جنگجوی جنگل دارد. پس از حمله مغول به ایران و میانرودان،قاجارها نیز به همراه چند طایفه ترکمان و تاتار دیگر به شام کوچیدند.هنگامی که تیمور گورکانی به این نقطه تاخت قاجارها و دیگر کوچندگان را به بند کشید و سرانجام آنها را به خانقاه صفوی در آذرآبادگان بخشید. پس از آن قاجارها یکی از سازندگان سپاه قزلباش شدند.
در زمان آقا محمد خان قاجار این طایفه به دو قبیله اشاقه باش و یوخاری باش (به معنای ساکن ناحیه بالا - رودخانه- و ساکن ناحیه پایین - رودخانه) تقسیم شده بود و آقا محمد خان موفق گردید این دو قبیله را با هم متحد کرده و نیروی نظامی خود را استحکام بخشد. برای آگاهی بیشتر به زندگی نامه آغا محمدخان قاجار نگاه کنید.
بنا بر بعضی منابع تاریخی مادربزرگ آقا محمد خان بیوه شاه سلطان حسین صفوی بود که در هنگام حمله محمود افغان به اصفهان از وی باردار بود و بدلیل علاقه زیاد شاه سلطان حسین به وی، برای جلوگیری از اسارت او بدست افغانها، توسط سران قزلباش فراری داده شد و بعد از قتل شاه سلطان حسین به زوجیت پدر بزرگ آقا محمد خان درآمد. بنا به این روایت پدر آقا محمد خان، محمد حسن خان قاجار، در اصل فرزند شاه سلطان حسین صفوی بودهاست و به همین دلیل ارتباط نزدیک و پایداری بین بازماندگان سلسله صفوی و شاهان دوره قاجاریه وجود داشتهاست.
ایران در زمان این سلسله با دنیای غرب آَشنا گردید. اولین کارخانههای تولید انبوه، تولید الکتریسیته، چاپخانه، تلگراف، تلفن، چراغ برق، شهرسازی مدرن، راهسازی مدرن، خط آهن، سالن اپرا (که بعدا به سالن تعذیه تغییر کاربری داد)، مدارس فنی به روش مدرن(از جمله دارلفنون که به همت امیر کبیر تأسیس گردید)، و اعزام اولین گروهها از دانشجویان ایرانی به اروپا جهت تحصیل در شاخههای طب و مهندسی در زمان این سلسله صورت پذیرفت.
بازسازی ارتش ایران با روش مشق و تجهیز آنها به سلاحهای مدرن اروپایی نیز از زمان فتحعلی شاه قاجار - در قرار داد نظامی اش با ناپلیون امپراتور فرانسه - آغاز شد.
در زمان این سلسه و بعد کشمکش بسیار بین شاهان قاجار و آزادی خواهان، سرانجام ساعت گوچی طرح لاو نگین دار ایران دارای مجلس (پارلمان) شد و بخشی از قدرت شاه به مجلس واگذار گردید.
در زمان این سلسله حکومتهای معتدد استانی بر مناطق مختلف سرزمین ایران با جنگ یا مصالحه از میان رفتند و جای خود را به سیستمی فدرالی با تبعیت از دولت مرکزی دادند و «کشور» ایران دوباره زیر یک پرچم شکل گرفت. رنگها و ترتیب آنها در پرچم کنونی ایران از زمان این سلسله بیادگار ماندهاست.
این سلسله سرانجام با کودتای نظامی رضاخان (رضا شاه) در سال 1921 قدرت را از دست داد بدون خونریزی قدرت را به حاکم جدید سپرد. رضا شاه پس از به سلطنت رسیدن بسیاری از وزرا و سفرای دولت قاجاریه را که غالبا از وابستگان خاندان قاجار بودند به استخدام درآورد که این ارتباط حرفهای تا پایان سلطنت محمد رضا شاه (فرزند رضا شاه) نیز ادامه یافت.
آغا محمدخان قاجار
فتحعلی شاه
محمد شاه
ناصرالدین شاه
مظفرالدین شاه
محمدعلی شاه
احمد شاه
آغامحمد خان فرزند محمد حسن خان قاجار و او نیز فرزند فتحعلی خان فرزند شاهقلی خان فرزند جهانسوزخان بود. مازندران و بارفروش (بابل امروزی) مرکز حکمرانی محمدحسن خان بود و فتحعلی خان حاکم گرگان و در استرآباد حکومت میکرد. اینان شیعه مذهب بودند. ندرقلی خان پس از کشتن فتح علی خان رقیب سرسخت خویش در خواجه ربیع طوس و با سعی و تلاش خویش به مقام شاهنشاهی رسید.
نوشتار اصلی: دودمان قاجار
قدرت یافتن دودمان قاجار به عهد صفوی و شاه عباس کبیر برمیگردد؛ ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان بدلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس دستهای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگان سکنی گزیدند. نادر شاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمد حسن خان که در هنگام قتل پدر 12 سال بیش نداشت یوخاریباشا که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منسوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف قاجار نگران ناآرامیهای داخلی نگردد و اشاقهباشها زیر نظر حکومت ایشان گردند.
در همان 6 سالگی برای اولین بار وارد میدان جنگ گردید؛ آن موقع برابر زمانی بود که نادر و فرزندانش به قتل رسیده بودند و شاهرخ علی رغم میل باطنی اش برای به دست گرفتن قدرت تلاش میکرد. در آن جنگ مقابل قبیله یوخاری باشها بسیار مردانه جنگید و همین باعث گردید تا فرماندهی بخشی از قشون با وی باشد. پس از آن شاهرخ طرح دوستی با محمدحسن خان بست. با همکاری حاکم طبس ابراهیم خان را برکنار شدو شاهرخ به سلطنت رسید هرچند اندکی پس از ان شاهرخ شاه به دست دشمنانش نابینا گشت .آغا محمد خان در سن یازده سالگی بدلیل اینکه چهره جذابی داشت توسط خواجگان حرمسرای عادلشاه حاکم مشهد در حال معاشقه با دختر و یکی از همسران وی دیده شد و بدستور عادلشاه که از بستگان نادر شاه بود (بروایتی برادرزاده نادر شاه بود) اخته گردید.
چندی بعد محمد حسن خان سپاهی مجهز و بانظم ترتیب داد و به جنگ با کریم خان زند پرداخت. در جنگهای اولیه پیروزی با قجریها گشت. اما در اثر اختلافات داخلی میان آنان محمدحسن خان شکست خورد و در حال عقب نشینی توسط برخی سرداران خود کشته شد. پس از آن خواهرانش را به شیراز فرستادند و یکی از آنان به عقد کریم خان درآمد.
آقا محمد خان با همیاری حسینقلی خان پس از درگذشت پدرشان دست به جنگهای پارتیزانی زدند ولی اینها برای کریمخان چندان ویژه نبود تا آن که خراج آن سال استرآباد بدستور آقامحمدخان مورد سرقت واقع گشت. همین امر سبب جنگ میان فرستادگان کریمخانزند و او شد که در نهایت دستگیر گشت و به تهران بردند و کریم خان همینکه فهمید او دیگر خواجه است و بر اساس فرهنگ آن زمان هیچ کس برای یک خواجه ارزشی قایل تمی باشد امر کرد تا به تحصیل ذخیره آخرت بپردازد و از جاه طلبی دست بردارد.
پس از آن به شیراز منتقل شد و در اسارت به سر میبرد. هرچند که به گفته بسیاری از مورخین (از جمله عضدالدوله برادرزاده آقامحمدخان)کریمخان با وی با احترام و محبت رفتار میکرد و او را پیران ویسه خطاب مینمود و در کارها با وی مشورت میکرد.
در همین زمان برادرآقامحمد خان حسینقلی خان جهانسوز در شمال ایران دست به یاغی گری زد. آقامحمدخان که میدانست از سوی کریمخان مواخذه خواهد شد از بیم جان خویش در حرم حضرت شاهچراغ بست نشست ولی کریم خان بوساطت اطرافیان خود او را مورد عفو قرار داد.
آقا محمد خان در 13 صفر سال 1193 هجری قمری (روز درگذشت کریم خان)، هنگامی که در باغهای اطراف شیراز به شکار مشغول بود، همینکه عمهاش او را از مرگ شاه زند آگاه ساخت، فرار کرد و به شتاب خود را به تهران رسانید و در ورامین مدعی سلطنت بر ایران گشت. سپس به ساری و استرآباد رفت و با کمک سران اشاقهباش، براندازی زندیه و رسیدن به قدرت را طراحی نمود و ولایات گرگان و مازندران و گیلان را تحت حکمرانی خویش قرار داد. وی در این زمان برای مطیع کردن برادران خود به جنگ با آنان پرداخت و حتی یکبار تا پای مرگ رفت ولی سرانجام در بندپی نجات یافت و به ساری آمد و تاج سلطنتی را که توسط زرگران ساری ساخته گشت را بر سر نهاد و پایتخت خود را ساری نهاد و جشن نوروز را به دستور وی با تشریفات برگذار نمودند. پس از تسخیر شمال ایران بر آذربایجان و کرمانشاهان نیز دست یافت. سپاه قاجار در کرمانشاه از تجاوز به ناموس مردم نیز خودداری نکردند. در آذربایجان نیز به قول نویسنده کتاب مآثر سلطانیه (عبدالرزاق دنبلی) شهر سراب را به یک حمله در آتش سوزانید. این در حالی بود که ابوالفتح خان پسر کریم خان مایل به حکومت نبود و سرانجام عمویش بر مدعیان چیره گشت ولی عمر حکمرانی زکی خان زند نیز کوناه بود و حکومت زندیه در جنگ و ستیز مبان شاهزادگان زند قرار گرفت ولی سرانجام لطف علی خان زند با همیاری حاج ایراهیم خان کلانتر شیرازی بر تخت سلطنت نشست. آقا محمد خان که هیچگاه خاطرات تلخی را که از کریم خان بهمراه داشت، از یاد نمیبرد، از آن زمان به مدت 15 سال با لطفعلی خان زند - که جوان بود و شجاع اما بیتجربه - به جنگ و تعقیب و گریز پرداخت. مهمترین این نبردها، جنگ باباخان برادرزاده آقا محمدخان در سمیرم و محاصره شیراز و پس از آن محاصره طولانی کرمان در سال 1208 هجری قمری است در این جنگها لطفعلی خان مقاومت زیادی از خود نشان داد اما وزیر وی حاج ابراهیم خان کلانتر بوی خیانت نمود و باعث پیروزی آقامحمدخان شد..
در اواخر تابستان همان سال قشون آقا محمد خان به کرمان نزدیک گشت. همه مردم کرمان بر آن عقیده بودند که قشون شاه قاجار در سرمای زمستان کرمان دوام نخواهد آورد و سرانجام مجبور به ترک آن دیار خواهند شد و برای همین هر شب بر بالای ابروج کرمان مردم شعر میخواندند و فحشهای رکیکی نسبت به شاه قجر خطاب میدادند و او را مورد تمسخر قرار میدادند این فحشها خان قاجار را خشمگین تر کرد. وی روزها از ببرون دروازه شهر مردم را تهدید میکرد که در صورتی که به این کار ادامه دهند، حمله سختی به آن شهر خواهد کرد و دیگر مثل بار قبل نخواهد بود. آقا محمد خان چنان به خشم آمد که پس از نفوذ به شهر که بر اثر خیانت تعدادی از نگهبانان روی داد، دستور داد که کوهی بلند از چشمان مردم کرمان پیش روی وی بسازند. بدستور وی تمام مردان شهر کور شدند و بیست هزار جفت چشم بوسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت میخواند)همچنین آغامحمدخان سربازان خود را در تجاوز به زنان شهر آزاد گذاشت و جنایتی عظیم را رقم زد. اموال مردم به تاراج برده شد و حتی کودکان نیز به اسارت گرفته شدند.
اما لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و قصد عزیمت به سیستان و بلوچستان را داشت ولی با خیانت حاکم بم دستگیر شد و در راین به فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد و شاه قاجار او را به بدترین شکنجهها عذاب داد. تا بدانجا که پاهای لطفعلی خان را به یک سر طناب و سر دیگر را به اسبی بست و تا بخشی از مسیر کرمان به شیراز آن را بروی مسیر بیابانی و ماسههای داغ کشاند و پس از آن در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داد و وعده خود به لطفعلی خان را عملی ساخت و سرانجام وی را در امامزاده زید تهران دفن کردند.
او پس از قتح کامل جنوب ایران در واقع مقر حکم رانی خویش را در تهران نهاد در حالیکه پایتخت وی هنوز ساری بود؛ او برای آبادانی تهران بسیار کوشید و مهاجرین بسیاری را در آن شهر اسکان نهاد و به امر وی کلیمیان مقیم تهران اجازه ساخت کنشه و ارامنه نیز توانستند با آسودگی خاطر نسبت به تجدید بنای کلیساهای خود اقدام نمایند همچنین موبدکده و آتشکده برای زرتشتیان . پایگاه نظامی قوی در سواحل رود کن احداث نمود و دروازههای تهران خصوصا دروازه دولاب را مرمت کرد
سپس با سپاهی گسترده عازم قفقاز گشت تا حاکمان آنجا را مطیع خویش سازد در آنجا با مقاومت سرسختانه ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاکم شوشی مواجه شد و سرانجام دست از محاصره این شهر برداشت و به تفلیس رفت. هراکلیوس حاکم تفلیس شهر را رها کرده و گریخت آغامحمدخان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم داد و باردیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجاوز به ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سواستفاده جنسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند .
بعد ار آن به خراسان لشکر کشید و شاهرخ ، پسر نادر را که کور و پیر بود به همراه همه درباریانش به قتل رسانید تا انتقام کشتن فتحعلیخان را بگیرد. خان قاجار برای افشای محل جواهراتی که نادر از هند آورده بود شاهرخ را به حدی شکنجه کرد که وی در زیر این شکنجهها جان سپرد. آقامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید. و سپس لشکرکشی به بخارا را قصد نمود که خبردار شد از جانب روسها دیگر خطری نیست. برای همین حاکمان طرفدار روس آن دیار را سرکوب کرد و مرو را آزاد کرد و ازبکان را وادار به عقب نشینی نمود و بخارا را تحت الحمایه دولت ایران قرار داد و چون مردم آن دیار با وی مخالفتی نداشتند به آنان آزاری نرساند و پس از آن به دستور وی گروهی را به منظور تعقیب نادرقلی شاهرخ اقشار به هرات فرستاد و پس از آن تا کابل پیش رفتند ولی نادرقلی در کوههای هیمالیا در افغانستان مکان خود را تغییر میداد سرانجام از تعقیب وی دست برداشتند و بلخ را از حاکم کابل به بهای 500 هزار سکه طلا خریداری نمودند؛ این کار آقا محمد خان چندین هدف را دنبال میکرد که مهمترین و دراز مدتترین آنها جلب حمایت حاکم کابل برای حمله به هندوستان بود و افغانستان را نیز تحت حمایت دولت ایران قرار داد و به ساری برگشت و در عمارت زمستانی خود واقع در پشت مسجد شاه غازی (که اکنون اثری از آن باقی نیست)، گنجینههای باقیمانده از دوران افشاریه - که نادر با خود از هند آورده بود و باعث ثروتمندی بسیاری از فرماندهان و نوادگان او شد - را پنهان کرد.
در همین زمان قفقاز به اشغال روسیه در آمد. خان قاجار برای سرکوب آنان عازم قفقاز شد اما هنوز به آنجا نرسیده بود که تزار روس کشته شدو جانشین وی به سپاهیان خود دستور مراجعت داد. آقامحمدخان که از این مسئله سخت شادمان گردیده بود تصمیم گرفت که در قفقاز به تصرف شهر شوشی بپردازد که در حمله اول به دست وی نیفتاده بود. شهر شوشی پس از مدتی مقاومت در اثر اختلافات داخلی تسلیم شد ولی در حالی که از فتح بدون خون ریزی شوشی در قراباغ آذربایجان 3 روز بیشتر نمیگذشت در بامداد 21 ذیالحجه، 1211 هجری قمری بدست صادق نهاوندی و دو تن از همدستانش به قتل رسید و از آنجا که در آن زمان پیکر بزرگان را در عتبات عالیات بخاک میسپردند، وی را نیز به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپاردند در مورد علت مرگ وی گفته شده که خان قاجار به تعدادی از نوکران خود بدلیل یک نافرمانی جزئی قول داد که فردا اعدامشان خواهد کرد. اما در آن شب آزادشان گذاشت که آنان نیز بر وی حمله کرده و وی را کشتند .
مردی میانه اندام در مدت عمر خویش به عرق النساء؛ رماتیس؛ فشار خون مبتلا بود و یک بار در سال 1205 هجری قمری در سراب سکته کرد ولی با تجویز دکترها زنده ماند؛ گویند در جوانی نیز یک مورد وبا خفیف در او ظاهر گشت؛ رسم جنگ آوری را از پدر و رسم اقتصادی را از مادر فرا گرفت و در تمام عمر حتی یک لحظه سر از کتاب بر نداشت به طوری که دشمنان وی پخش کردند که از بس که بیکار بود همیشه در حال مطالعه بود در حالی که این چنین نیست و حتی در ستیزها کتاب خانه خویش را با خود میبرد و در شب آخر نیز تا پاسی از شب مشغول شنیدن مندرجات کتاب از زبان کتاب خوانش بود.
آغا محمد خان پس از آشنایی با تاریخ ایران چنگیز و تیمور را بسیار پسندید و تصمیم گرفت که راه آنها را ادامه دهد. وی عکس چنگیز خان مغول را در بالای تخت خود و عکس امیر تیمور گورکانی را در مقابل خود نصب کرده بود. او گفته بود که استبداد شومی را پایه ریزی خواهد کرد که نظیر نداشته باشد و هر طغیانی را به شدت سرکوب خواهد کرد و کوچکترین تجاوز به مقام سلطنت را بیرحمانه کیفر خواهد داد.
آقا محمد خان مردی رشید و مقتدر، شجاع و سیاس بود. اما در عین حال بسیار بی رحم و بی انصاف، خونریز و ستمکار بود. در طول عمر خود حرفی نزد که به آن عمل نکند تا کار به تدبیر بر میآمد دست به شمشیر نمیبرد. پشتکار و جدیتی تمام داشت. بسیار خسیس و مال اندوز میبود و در فرمانروایی بیهمتا بود.
برخی بر این باورند که وی به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت و به ترکی فارسی عربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت؛ وی فردی متعصب و خشک مذهب بود و با روحانیون دینی به نیکی رفتار میکرد. شبها علیرغم خستگی و کار زیاد نماز شبش فراموش نمیشد علی رغم اخته بودن در حرمسرای وی زنهایی زیادی بودند و نام برجستهترین آنها مریم خانم و گلبانو خانم بود. همچنین علاقه فراوانی به گنج و ثروت داشت ؛ وی در 17 سالگی پدر خویش را از دست داد و پس از آن در شیراز با محدودیت فراوانی روبرو بود.
زمانی که آقا محمد خان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه می کرد و گویا با نگاه خود می خواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقا محمد خان نیز دستور داد تا چشمهای او را در بیاورند.
روزی اندکی بعد از تاجگذاری، آقا محمد خان قاجار آماده میشد که با فتحعلی خان از سربازان مازندرانی سان ببیند... ناگهان یکی از افسران حاضر، در برابر شاه تعظیم بلندی کرد ... و مدتی در گوشی با وی صحبت داشت...
پس از چند لحظه آقا محمد خان اظهار درد کرد و رنگ پریدگی مرده وار سیمایش مویّد اظهارش بود. یکی از وزیران را به مرخص کردن سربازان برگماشت زیرا که حال سان دیدن نداشت.
همین که مجلس خالی شد، تغییر حالت داد ولیعهد و نزدیکان حاضر را روانه اتاق های دیگر کرد و فرمانده قره چوخاها را خواست و دو ساعت تمام با وی گفتگو کرد... در آن میان افسرانی را برای بازجویی به درون تالار میآوردند فتحعلی خان در دیوانخانه مجاور منتظر دستورهای عموی خود بود. سرانجام برادر زاده را نزد خود خواند و گفت: افسری که زیر گوشی با من صحبت می کرد یکی از رفیقان خود را متهم میکرد که قصد دارد شاه را بکشد...من هم در این دو ساعت بازجویی دقیق کردم تا معلوم شد که مدعی با افسر متهم دشمنی شخصی داشته و اتهام را سراپا از خود ساخته است... حالا پسر جان تو که روزی به پادشاهی خواهی رسید بگو ببینم به عقیده تو چه باید کرد؟ جوانک با شور ساده لوحانهای گفت: باید مفتری را تنبیه کرد و کسی را که به او بهتان بسته اند، پاداش داد.
آقامحمدخان گفت: به این ترتیب تو دستوری می دادی که از نظر عدالت انسانی معقول و منطقی بود ولی فرمانی نبود که در شان پادشاه باشد. باز هم برو بیرون و منتظر دستور من باش...
ساعتی بعد فتحعلی خان را به تالاری که شاه در آنجا بود خواندند. وی چیزی در آنجا دید که از نفرت و وحشت خون در رگهایش بند آمد...نعش چند افسر را در آنجا دید و در آن میان، مفتری، متهم و همه کسانی را که به عنوان گواه بازپرسی شده بودند، بازشناخت. شاه گفت من دچار اشتباه شدم که دو طرف را رویاروی کردم. روی اینگونه چیزها نباید بحث شود، زیرا که شایسته نیست در میان اطرافیان شاه ...کسانی آمد و شد داشته باشند که امکان شاه کشی به گوششان خورده است... من برای جبران اشتباهی که کردم چارهای نداشتم جز آنکه بدهم همه کسانی را که به هر عنوان، پایشان به این قضیه کشانیده شده بود، خفه کنند!!!
ساسانیان که بودند؟
در28 آوریل سال 224 میلادی اردشیر یکم توانست اردوان پنجم آخرین شاه اشکانی را در دشت هرمزگان شکست دهد و شاهنشاهی ساسانی را بنیاد گذاردوشروع به تسخیر سرزمینی کرد که خود آنرا ایران مینامید. در سلسله ساسانی دین و حکومت تکیه گاه یکدیگر بودند و آنان در تمام قلمرو سیاسی خود دست به تبلیغ مذهب زدند. شاهنشاهی ساسانی مانند اسلاف خود یعنی پارتها جنگهای بسیاری با رومیها داشتند و گاه پیروز و گاه مغلوب میشدند.طبقات اجتماعی ، دین، سپاه و جنگهای غرب ایران ،اهمیت فرهنگی ایران ،یادگارهای معماری ،ظهور مانی و مزدک ،سنتهای درباری و برادرکشی شاهان متاخر از خصوصیات بازر این دوره است .یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی در سال 651 میلادی پس از اینکه کشور خود را در جنگ به عربها میبازد،کشته میشود و یکبار دیگر ایران پس از اسکندر مقدونی به دست مهاجمانی غیر ایرانی می افتدو تا دوره صفویه حکومت ملی مستقلی با قابلیت تسلط برکل ایران به خود نمیبیند. در عین حال اسلام نیز با .اعراب به ایران آورده میشود و تحولی در زندگی مردم پدید می آورد |
|
|||
لطفا ما را حمایت کنید |
||||
: |
*سنگ نگاره های ساسانی* |
*تاج شاهان ساسانی* |
*معماری ساسانی* |
*شاهان ساسانی*
|
*سپاه دوره ساسانی* |
*هنر در زمان ساسانیان * |
آتشکده های ایران |
*کتب منسوب به ساسانیان* |
|
دین و باورهای مردمی
|
:دین
|
|||
هنر ساسانیان
|