تاریخ ایران باستان - جلد اول
تاریخ ایران باستان - جلد اول
نویسنده: حسن پیرنیا
.
تاریخ ایران باستان - جلد دوم
«برای مشاهده لینک عضو شده و وارد شوید»
تاریخ ایران باستان - جلد سوم
«برای مشاهده لینک عضو شده و وارد شوید»
دو جلد کتاب در سایت موجود می باشد اما این دوره 3 جلدی تایپ شده و کامل است. به همراه تمام ارجاعات و پاورقی ها
«میرزا حسنخان مشیرالدوله» که بعداً «حسن پیرنیا» نام گرفت (حسن پیرنیا (مشیرالدوله) ). علاوه بر نقش پررنگی که خود در تاریخ سیاسی معاصر ایران ایفان کرده است، از چندین جهت نامی درخشان در حوزهی پژوهشی تاریخنگاری ایران دارد.
پیرنیا را باید پدر تاریخنگاری به سبک مدرن در ایران دانست. آنچه به نام دانش تاریخ مدرن یا فن تاریخنگاری با اسلوب نوین و آکادمیک از حدود سه سده پیش در غرب شکل گرفت هرگز تا هنگام چاپ کتاب «ایران باستان» نوشته پیرنیا در سال 1306 خورشیدی تجربه نشده بود. هرچند پیرنیا فرصت آن را نیافت تا تاریخ ایران پس از اسلام را ادامه دهد و عباس اقبالآشتیانی، احمد کسروی و فریدون آدمیت بودند که به این مهم دست یافتند.
تاریخنگاری از دوران باستان مورد توجه دولتها و شاهان بوده است. سنگنوشته بیستون از داریوش بزرگ در 522 پیش از میلاد بهترین و کاملترین نمونهی سنگنوشته تاریخی در روزگاران گذشته است. با این همه تاریخنگاری شخصی- یا به تعبیر مرتضی ثاقبفر تاریخ اندیشیده و ایدئولوژیک- با هرودوت در آتن در نیمهی سده پنجم پیش از میلاد آغازید. تاریخنگاری، به ویژه باستانپژوهی در سدههای میانی با رکود روبرو شد تا اینکه پس از رنسانس در اروپا یک جهش بلند در بازگشت به ارزشهای فرهنگی دوران باستان ایجاد شد. نسخههای پراکنده و آشفته و درحال نابودی کتابهای تاریخی کهن ارزش یافت و با زحمت فراوان، گردآوری، تصحیح و به زبانهای گوناگون اروپایی ترجمه شد. سپس در سده نوزدهم باستانشناسی و زبانشناسی آفریده شد و به کمک تاریخ مدرن آمد. در این زمان اروپاییان نه تنها به تاریخ و فرهنگ باستانی خود که به خاورزمین هم علاقهمند شدند و زمان و انرژی و پول فراوانی را برای شناخت شرق گذاشتند. در این میان ایرانزمین سهم بسیار زیادی از مطالعات شرقشناسی را به خود اختصاص میداد. در این زمان -سده 19- بود که بارتولومه لغتنامه اوستا را به جهان ارائه کرد و گروتنفند و هنری راولینسون زبان پارسی هخامنشی و خط میخیاش را رمزگشایی کردند و جورج راولینسون (برادر کوچک هنری) جامعترین کتاب تاریخی مشرقزمین تا آن روز را در 9 جلد ارائه کرد که چهار جلد آن به تاریخ ایران باستان میپرداخت.
در همه این سالها، ایرانیان نه تنها از تحولات جهانی و پیشرفت دانشها ناآگاه بودند که حتی کمترین اشتیاقی به بازخوانی و پژوهش در تاریخ و فرهنگ گذشته خودشان هم نشان نمیدادند. تا آنکه در عصر مشروطیت شماری از روشنفکران، بالاخره پی بردند که بدون داشتن فهمی درست از تاریخ و فرهنگ پیشینیان، نمیتوان به خودشناسی و اندیشهی ملی رسید (همچنانکه اروپا نیز دقیقاً از همین فرمول بهره گرفته بود). پس روشنفکران پیشگام ایرانگرایی، به ویژه مثلث ملکمخان، فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی، به مطالعه آثار غربیان درباره تاریخ و فرهنگ ایران کهن دست زدند و پس از شناخت آن رنسانس فرهنگی را تبلیغ کردند. با این همه تا پایان روزگار قاجار یک اراده جدی برای تدوین یک اثر تخصصی و جامع و کامل درباره تاریخ و فرهنگ ایران وجود نداشت. این طلسم در زمینه فرهنگ باستان به دست ابراهیم پورداوود (نخستین مترجم اوستا به فارسی) و در زمینه تاریخ باستان به دست حسن پیرنیا شکسته شد.
همچنانکه گفته شد، پیرنیا وارون تاریخنگاران پیشین ایران، از اسلوب آکادمیک یا علم تاریخ مدرن پیروی میکرد. او که با زبانهای اروپایی آشنا بود، آثار مهم روز درباره تاریخ ایران باستان را خوانده و نه تنها مواد اولیه یا همان آگاهیهای خام تاریخی را بدست آورده بود، بلکه به روش مناسبی برای مقابله روایتها و اسناد و تفسیر رویدادهای تاریخی دست یافته بود. او میتوانست یکی از کتابهای جامع آن روز را برگزیند و به فارسی ترجمه کند؛ چراکه در آن روزگار ما حتی ترجمهای از کتابهای تاریخی هم نداشتیم. ولی گزینه سختتر یعنی تالیف را برگزید و تلاش کرد علاوه بر بازتاب دادن آخرین پژوهشها و دستاوردهای علمی مراکز پژوهشی غرب دربارهی تاریخ ایران، دانش تاریخ مدرن ایرانی را نیز بنیاد گذارد.
شگفتا که امروز پس از نزدیک به 90 سال، هنوز «تاریخ باستان» پیرنیا سرشناسترین اثر تاریخی تالیفی ایران و یکی از پرتیراژترین کتابهای حوزه تاریخ در همهی این سالها بوده است. شاید یکی از دلایل این پدیده شگفت، کمبود و خلاء جدی کتابهای تالیفی فارسی و پسرفت تاریخنگاری ایران در دهههای اخیر باشد. ولی دلیل دیگر بیگمان توانمندی و استواری کتاب سه جلدی اوست. به گونهای که هنوز هم در مراکز علمی و پژوهشی کشور مورد بررسی قرار میگیرد و اگر امروز کتاب پیرنیا را کافی نمیدانند، به جهت پیشرفت باستانشناسی در 90 سال اخیر و کشف و رمزگشایی آثاریست که پس از پیرنیا صورت گرفته است.
به گمانم از هر جهت که به تاریخ پیرنیا بنگریم، آن را متعادل و میانهرو خواهیم یافت. از جمله اگر از دید ایرانگرایانه به آن بنگریم، خواهیم دید که پیرنیا عمداً میانه را نگه داشته و از افراط و تفریط پرهیز کرده است. انتقادهایی که از سوی قومگرایان، چپگرایان و دینگرایان به قلم پیرنیا (که خود آذربایجانی بود) رفته است، به درستی نشان میدهد که پیرنیا تاریخی ایرانی، برای ایران و ایرانی نگاشته است. در دوران رضاشاه که ایرانگرایی و توجه به تاریخ و فرهنگ کهن در دستور کار بود، گزیدهای از تاریخ ایران باستان پیرنیا در مدارس تدریس میشد. از این جهت شاید به درستی میگویند که پیرنیا را نمیتوان نویسندهای بیطرف و فارغ از اوضاع روز دانست. ولی اینجا جای این پرسش خالیست که آیا تاریخنگار و کتاب تاریخی میتواند بیطرف و بیتوجه به علاقهها و دغدغهها و آرمانهای نویسنده و اوضاع و احوال روز باشد؟
ولی از سوی دیگر سنجش و برابر نهادن قلم پیرنیا با دیگر نویسندگان همروزگار یا نسلهای بعد، به خوبی به ما ثابت میکند که پیرنیا همهی تلاش خود را کرده است تا در دام تعصب و افراط نیفتاد و عنان قلم از دستش خارج نشود و به باور بسیاری در این راه کامیاب بوده است. در سراسر کتاب پیرنیا شاید بتوان ایرادها و اشتباهاتی یافت، اما اثری از نادرستی محض یک گزاره تاریخی، سخن و تحلیلی غیرمنطقی و برداشتی نامنصفانه یافت نمیشود و از این جهت به گمان من، عمده انتقادها به تاریخ پیرنیا بیپایه است. برای نمونه نمیتوان پرسید که چرا پیرنیا فقط به تاریخ باستان ایران پرداخته است؟ پیرنیا پس از فراغت از کار سیاسی به کار پژوهشی پرداخت و در سال 1314 خورشیدی درگذشت. پس او احتمالاً فرصت پرداختن به تاریخ پس از اسلام را نیافت. کاری که عباس اقبالآشتیانی پس از او کرد و به همان اسلوب، تاریخ را تا دوران معاصر پیش آورد. از آن زمان تاریخ ایران به صورت کامل چاپ میشود.
جالب آنجاست که پیرنیا زمانی دست به قلم میبرد که نه فقط در صحنه سیاست جهانی که گفتمان روز آکادمیهای اروپایی نیز نژادپرستی آریایی را تایید میکرد (1927 تا 1935 میلادی) با این همه پیرنیا هرگز در این تله نیفتاد و تمجید غیرعلمی از تمدن آریایی نکرد. سخنی از پستی و برتری نژادی به زبان نیاورد و اصالت را به فرهنگ و نه نژاد داد. پیرنیا از مذهب و اخلاق مردم ایران کهن و فرمانروایان ایرانی چون کوروش و داریوش تمجید کرد و دستگاه حاکمیت هخامنشی، اشکانی و ساسانی را ستود، ولی این نیز به تعصب و غیرت نویسنده برنمیگردد و ما در آثار نویسندگان بیگانه هم با این دیدگاه برخورد میکنیم. منتقدان پیرنیا نباید فراموش کنند که در همهی 2400 سال فاصله پیرنیا و کوروش بزرگ، پیرنیا نخستین ایرانیست که زبان به تمجید او میگشاید و در همهی این سدهها که بیشتر ایرانیان حتی نام فرمانروایان خوشنام خود را نشنیده بودند، بیگانگان به ستایش آنان پرداخته بودند. پیرنیا اگر به ستایش کوروش و داریوش و شاهان نخستین هخامنشی میپردازد، در بخشهای پایانی به ضعف و انحطاط آنان نیز اشاره میکند و دلیل سرنگونی آنان و دیگر دودمانها را انحطاط آنان معرفی میکند.
همچنانکه اشاره رفت، پیرنیا پیشگام و سرسلسله تاریخنگاری مدرن در حوزه تاریخ کهن ایران است. همین باعث شده تا منتقدان، غربمحوری و نگاه تقلیدآمیز از تاریخنگاری به شیوهی غربی بگویند که خشت اول این دیوار کج به دست پیرنیا بنا شده و او مقصر است. در اینجا باید پرسید منظور از غربمحوری در دانش تاریخ چیست؟ اگر منظور توجه بیش از اندازه به کتابهای پژوهشی غربی معاصر است، باید گفت که پیرنیا اگرچه آثار همزمان خود را خواند و بر آنها چیرگی یافت، ولی هر آن کس که با قلم پیرنیا آشنا باشد، میداند که قلم او مستقل است و یکایک جملات کتاب او، به ویژه به هنگام تحلیل و تفسیر تاریخ، برآمده از ذهن اوست و از این نظر تحت تاثیر هیچکدام از نویسندگان غربی نبوده است. اگر هم منظور پیروی از تاریخنگاران کلاسیک غربی همچون هرودوت، پلوتارک و … است، نیز باید گفت که پیرنیا نسبت به تاریخنگاری ایرانی – چه داریوش هخامنشی باشد و چه تاریخ طبری و شاهنامه فردوسی- بیتوجه نبوده و هر جا به نکتهای مهم در آنها برخورد کرده، دست به مقابله زده و بهترین روایت را بر اساس تفسیر و قضاوت خود برگزیده است. از این جهت پیرنیا دقیقا روی مرز حرکت کرده است. او میتوانست به تاریخ کلاسیک غربی بیتوجهی کند و تاریخ ایرانی خود را تنها بر پایه شاهنامه و تاریخ طبری پیش برد که در این صورت همچون تواریخ پیش از پیرنیا، اصلاً نمیبایست سخنی از هخامنشیان و مادها میرفت. حال آنکه این یک واقعیت است که کشف و شناسایی دوره ی تاریخی گمشدهی پیش از اسکندر در ایران، مدیون باستانشناسی و تاریخپژوهی غربیان است. او همچنین میتوانست کتابهای تاریخی شرقی را یکسره کناری نهد و فقط از آثار غربی اقباس کند، ولی چنین نکرد.
همچنین از او انتقاد میشود که به تاریخ پیش از آریاییها در ایران، بیتوجهی کرده است. این سخن نیز بیجاست؛ چراکه دورهی تاریخی ایران با یافت شدن نوشتارهای تاریخی در ایران آغاز میشود و با این پیششرط حتی مادها را نیز با توجه به فقر منابع نوشتاریشان، به زحمت میتوان جزو دوره تاریخی ایران دانست؛ چه برسد به تمدنهای پیش از ماد و هخامنشی. در ضمن پیرنیا به اندازه کافی به ایلام پرداخته است و نوشتارش در این باره اگرچه کم است ولی توجه کنیم که چه همان زمان و چه تا مدتها پس از او هرگز ایرانی دیگری به شکل جدیتر به ایلامیان نپرداخت تا بتوانیم از پیرنیا انتظار داشته باشیم.
از این جهت باور دارم که تاریخنگاری پیرنیا، به تاریخ پیوسته و مترادف بودن نام پیرنیا با تاریخ ایران باستان که با گذشت 9 دهه هنوز پا برجاست، خود پاسخی به اتهامهای منتقدانش است. به گفته سعید نفیسی آثار پیرنیا از شاهکارهای مسلم زبان فارسی معاصر است (نفیسی، 1381: 48) و شاید باستانیپاریزی هم چنان پربیراه نگفته باشد که «باید بگوییم که حق مرحوم پیرنیا از جهت ایران باستان بر ملت ایران همشأن حق فردوسی و شاهنامه است» (باستانیپاریزی: 214).
حق تکثیر : آزاد
? برای آگاهی یافتن از چگونگی مطالعه این کتاب، ویکی کتابناک را ببینید.